Rewind

فکر می‌کنی دیگه خیلی جلو اومدی و اثرات زندگی‌های نیاکانت محو شده، در صورتی که بیشتر چیزها فقط شکل شون عوض شده یا اسم دیگه‌ای به خودشون گرفتن. هنوز هم قبیله‌ای زندگی می‌کنی، در حالی که دیگه بحث مرگ و زندگی درمیون نیست. حقیقت تو تنها حقیقت موجود نیست. قوانین تو همونقدر تنها هدف هستی، بقا، رو تامین می کنن که قوانین قبایل دیگه. حقیقت های تو همونقدر زنده نگهت میدارن که حقیقت های دیگه، اگر اصلا تاثیری بر زنده موندنت داشته باشن، که بعید می دونم. این روزها دیگه با خطر مرگ و تهدیدها مثل نیاکانت مواجه نیستی، اما همونقدر استرس و اضطراب و وحشت داری که اونها داشتن. همه این ها فقط برای اینه که انسان بتونه یه زندگی خوب داشته باشه، بتونه زندگی کنه، زنده بمونه. دین و مذهب ها، قوانین کشورها، انجمن ها، مکتب های فکری و خانواده و کوچیک ترین مجموعه ای که قانون پذیره. همه اش همینه. برای آرامش خودت هم که شده، بهتره زودتر با این قضیه کنار بیای که حقیقت تو تنها حقیقت موجود نیست. اگر برای تو جواب میده، خوش به حالت. این به اون معنی نیست که قراره برای بقیه هم جواب بده.

.

به این فکر می کنم که چطور صداهاشون، نوشته هاشون، توی ذهنم باقی موندن و اجازه دادم چیزهایی رو که دوست داشتم ازم بگیرن. ویژگی های شخصیتیم رو ازم بگیرن. عصبانی بودم، خیلی عصبانی، حتی بعد از این همه سال(و دقیقا بعد از این همه سال دارم بهش غلبه می کنم چون فهمیدم باید عصبانی می بودم و از خودم دفاع می کردم به جای اینکه هر بار بیشتر و بیشتر خودم رو تکه تکه کنم.) اما از دست خودم بیشتر عصبانی بودم. اون ها این حق رو نداشتن، اما قبل از اون، خودم این حق رو نداشتم که خودم رو از خودم بگیرم. گاهی وقت ها ذهنم هیچ جا بند نمیشه و نمیتونم به یاد بیارم داشتم به چی فکر می کردم یا چیکار می کردم و داشتم همه چیزهایی رو که در مقابل شون واکنش نشون نداده بودم، در لحظه می گذروندم و process می کردم.

.

دلم می خواد بشناسمت.

.

I wanna be the king
I wanna be me
I want a big thing
Oh boy let me see
I got a big dream

.

تصمیمش رو گرفتم، انجامش میدم. هرچقدر زودتر تموم بشه، نتیجه‌ بهتری داره. اگر زودتر انجام می‌شد خیلی کارم جلو میفتاد، ولی الان هم زمان مناسبیه. 

.

The power of the things that make me, “me”.

.

Even if I fall, I come right up, scream
That's how we've always been
Even if my knees drop to the ground
As long as they don't get buried
It won't matter

.

می خواستم این کار رو تنهایی انجام بدم. می خواستم بدون کمک کسی انجامش بدم و با مشکلاتش رو به رو بشم. می خواستم احساس کنم که خودم از پسش بر میام و مستقل ام. من عاشق این حسم. عاشق وقتی ام که کاری رو پیش میبرم و با اون ترسی که توی ذهنم بود مقابله می کنم، عاشق اینکه در حال برگشت از هرجایی که ازش میام به پاهام نگاه کنم، به تصویر خودم توی شیشه ی مغازه ها و خونه ها نگاه کنم، که خودم رو ببینم، عاشق اینکه به آسمون و برگ های درخت ها خیره بشم و برای نگاه کردن پرواز کلاغ ها بایستم در حالی که فکر می کنم یک قدم آزادترم. مشکلی باهات نداشتم، تنها دلیلش این بود که نیاز داشتم به خودم تکیه کنم. 

.

چطور می تونی مطمئن باشی این بهترین و درست ترین راه ممکنه؟

نمی تونم. شاید راه رفتن سخت باشه ولی ایستادن یعنی موندن توی این جهنم، یعنی مرداب، یعنی مرگ در حالی که نفس می کشی. 

 

وقتی بهش فکر می کردم، این دوتا توی ذهنم اومدن:

 

ما زنده به آنیم که آرام نگیریم

موجیم که آسودگی ما عدم ماست

صائب تبریزی

 

هستم اگر میروم گر نروم نیستم

اقبال لاهوری

  • نظرات [ ۰ ]
    • دوشنبه ۱۰ خرداد ۰۰

    چالش خط و حرف: روز سی ام - Light

     

    Let's hold on to our lights.

     

    امروز آخرین روز چالش سی روزه ی خط و حرف بود که با آمایا انجام دادم. ایده چالش از من بود اما خودم هم فکرش رو نمی کردم اینقدر خوب پیش بره. فکر می کردم زود رها کنیم یا روزهای بیشتری رو ببازیم. اما تاثیر چالش خیلی بیشتر بود. مدت ها می شد که روزانه برای طراحی/نقاشی کردن وقت نمی گذاشتم و خیلی کم با تبلتم کار می کردم اما هرروز بیشتر و بیشتر سعی کردم توی یه مدت محدود یه کار قابل قبول تحویل بدم و یا از اینکه حتی ساده ترین کارهام رو به اشتراک بذارم، نترسم. چیزهایی رو که یه بهونه براشون می گشتم، بکشم و سراغ ایده های جدید و قدیمی برم. و همین ها، کار کردن و نتیجه اش رو دیدن و افزایش رضایتم باعث شد با روحیه خیلی بهتری از زمانی که چالش رو شروع کردم، تمومش کنم. چیزی که انتظارش رو نداشتم این مقدار همراهی شماها بود. همونطور که موضوع پروژه پایان نامه ام هست، این هم از همون ابتدا یه سفر بود؛ بخشی از مسیری که باید می رفتم، بخشی از سفرم. ممنونم که توی سفر خودتون، بخشی از راه رو هم با من شریک شدین. 

     

    سفر هنوز ادامه داره... . ;>

  • نظرات [ ۱۱ ]
    • شنبه ۸ خرداد ۰۰

    چالش خط و حرف: روز بیست و نهم - Eyes

     

    سپیدار(صنوبر؟)، همیشه این احساس رو بهم می داده که داره نگاهم می کنه. 

    .

    برای سومین بار خودم موهام رو کوتاه کردم. حس اینکه تک تک رشته ها رو با قیچی میبرم و وقتی به زمین نگاه می کنم، تیکه های سیاه همه جا ریخته، این حس که وقتی دست لای موهام می برم، هیچی توی دستم باقی نمی مونه... .

     

     

    + چایی با لیمو و عسل، چایی با پای سیب. 

    ++ فردا تمومه!

  • نظرات [ ۸ ]
    • جمعه ۷ خرداد ۰۰

    چالش خط و حرف: روز بیست و هشتم - Cracked

     

    فرقی نداره کجا برم، هر جا برم این تصویر شکسته رو با خودم می برم. زمینی که تو روش راه میری، سفت و محکمه و زمینی که من روش راه میرم، زیر قدم هام ترک بر میداره و هر لحظه منتظرم که فرو بریزه... . 

     

    آنیتا. شبیه چیزی که توی ذهنم بود نشد ولی خب تلاشم رو کردم درست در بیاد. 

  • نظرات [ ۶ ]
    • پنجشنبه ۶ خرداد ۰۰

    چالش خط و حرف: روز بیست و هفتم - Cave

     

    هیولای درون غار

     

    یه اتود سریع. حیلی چیزی توی ذهنم نبود، گذاشتم خودش بیاد. از این براش خیلی خوشم میاد، حس پاستل میده. 

     

    .

    هنوز بهش عادت نکردم؛ اینکه کیتسونه نزدیک نیمه شب بهم پیام میده تا آنلاین خسوف رو نگاه کنم، اون توی تاریکی نشسته و به صدای جیرجیرک ها گوش میده در حالی که اینجا تازه عصر شده و هوا روشنه. چطور میشه توی دو جای مختلف بود و به یک چیز نگاه کرد؟ خسوف خیلی زیبا بود و روی ویدئو موسیقی هایی پخش میشد که من رو از این دنیا جدا می کرد، انگار که این اتفاق جایی توی دنیای دیگه ای بود، یا حداقل، زمان و مکان دیگه وجود نداشت. گاهی ابرها از جلوی ماه که نیمی روشن بود و نیمی تیره رد می شدن و به نظر میومد که تازیکی داره نور رو می بلعه یا ماه ذره ذره نابود میشه... و بعد در نهایت دوباره اونجاست، درخشان و نورانی.
     


    + رفتم این و این و این رو روی کاغذ گلاسه آ3 پرینت گرفتم و زدم به دیوار. آنیتا و آرتمیس بالای تختم هستن و توی آینه نگاه کنم میبینم شون. "دعوت به سفر" رو هم زدم کنار آینه. هر سه، توی یه قاب. 

  • نظرات [ ۶ ]
    • چهارشنبه ۵ خرداد ۰۰

    چالش خط و حرف: روز بیست و ششم - دعوت به سفر

     

    سفر قهرمان - دعوت به سفر

     

    اتود برای موضوع پروژه پایان نامه ام، جست و جو.

    باید برای استادام بفرستم شون و برام cross finger کنید که قبول کنن این موضوع رو و همینطور به دیجیتال بودنش گیر ندن. *sigh* این اتود دو روز طول کشید. 
    دوست دارم آنیتا و آرتمیس رو هم وارد این پروژه کنم، این آنیتاست.

     

     

    + قبول کردن. 
    ++ استاد بهم گفت این یه کار کامله، اتود نیست. =))

  • نظرات [ ۶ ]
    • سه شنبه ۴ خرداد ۰۰

    Compatible

    In my mind, I'm the hero that saves me.

    .

    You can call till your voice is running out

    but I can't hear you now

    I'm somewhere far away where you can't bring me down

    I can't hear you now

     

    بگو، فریاد بزن، ولی من نمی شنوم. حرفات روم اثری نداره. نمیدارم منو از خودم بگیری. نمیذارم کسی رو که به زور سرپا کردم دوباره زمین بزنی.

    .

    فرار کردی؟ اگر وایمیسادی بهتر نبود؟

    .

    I'm a beast, I'm a monster, a savage
    And any other metaphor the culture can imagine
    And I got a caption for anybody asking
    That is I'm feeling fucking fantastic

    .

    Go further.

    .

    You've met wrong people and maybe same goes for them to be fair; but the point is you learned something.

    .

    That was a moment of confidence and trust. I liked it. 

    We have a story unwritten. 

  • نظرات [ ۰ ]
    • سه شنبه ۴ خرداد ۰۰

    چالش خط و حرف: روز بیست و پنجم - Gothic

     

    آنیتا و آرتمیس با استایل گاث برای دیروز. اسکچش توی پست قبل هست اگر ندیدین.

     

     +Bonus:

    ترجمه:

     

    آرتمیس: من هنوزم نمی تونم صورتت رو ببینم.

    آنیتا: لازم نیست. من ازت خوشگل ترم.

    آرتمیس: شبیه آدیداس به نظر میرسم.(به خاطر خط های موهاش)
    آرتمیس: ... پام می خاره.
    آنیتا: منم همینطور.
    آنیتا: به نظرت می تونیم با این تورها ماهی بگیریم؟ (اسم این مدل جوراب/ساق ها Fish net ئه چون. لول)

    آرتمیس: شاید... میخوای امتحان کنیم؟
    آنیتا: آره.

  • نظرات [ ۱۱ ]
    • دوشنبه ۳ خرداد ۰۰

    چالش خط و حرف: روز بیست و چهارم - Gothic

     

    یه اسکچ سریع از آنیتا و آرتمیس به مناسبت امروز که World Goth Day بود. میخواستم لباس بپوشم(فیش نت TT) و آرایش کنم ولی امروز خیلی کم انرژی بودم، دائم بین خواب و بیداری دست و پا می زدم و حدود شش ساعت هم برق رفته بود. این اسکچ رو کامل و تمیز می کنم و اینجا میذارم یا یه پست جدید میزنم.

  • نظرات [ ۲ ]
    • يكشنبه ۲ خرداد ۰۰

    چالش خط و حرف: روز بیست و سوم - X

     

    X

    دیده نمیشه و فقط من میدونم که اونجاست.


     

    + امروز یه کار دیگه انجام دادم که قصد داشتم اون رو آپلود کنم، اما در نهایت به نظرم اومد وقتش نبود که اینجا بذارمش. 
    ++  احوال این روزها

  • نظرات [ ۷ ]
    • شنبه ۱ خرداد ۰۰
    I'm a beast, I'm a monster,
    a savage; and any other
    metaphor the culture can
    imagine, and I've got a caption
    for anybody asking; that is
    I'm feeling fucking fantastic.
    آرشیو مطالب