.

پوشه هام توی لپ تاپ دوتان: Work و Work Work. 
.
هنوز به کسی اون کار اصلی رو نگفتم، چون می دونم اگر بگم دیگه انجامش نمیدم و اون کار تنها کاریه که این روزها واقعا دوست دارم انجامش بدم و برام مهمه، و نه هیچ کاری دیگه ای از همه ی چیزهایی که سرم باهاشون شلوغ شده. 
  • نظرات [ ۰ ]
    • سه شنبه ۱۲ اسفند ۹۹

    - تو یه جست و جو گری؟ یه جست و جو گر حقیقت؟

    تقریبا به مرحله ای رسیدم که دیگه رویا نمیبینم، خواب هام تبدیل شدن به داستان هایی بلند و با جزئیات، کتاب فانتزی. لول احساس می کنم این روزها که دیگه داستان نمی سازم و وقتی هم برای هضم تولیدی های ذهنم ندارم، شب ها کارخونه داستان سازی رو راه میندازه و هرچی در طی این سال ها اون ته ذخیره کردم به صورت فیلم باز تولید می کنه. میشه گفت برای خودش دست به شورش زده.

    ناراضی نیستم، چنین داستان هایی که دست کم توشون شخصیت اصلی داره می جنگه، بهتر از زمان هایی هستن که تمام طول خواب در حال فرارم.


    اون شب کف زمین سرد دراز کشیدم و توی تاریکی با صدای بلند به 龍の少年 گوش دادم. اون حس قوی ای که هر بار درونم بیدار میشه، باعث میشه به خودم بلرزم.

    هنوز به اون اژدهای سفیدی که متولد شد فکر می کنم. اون اژدها و آتش سردی که برای دفاع ازم به سمت دشمنی که دنبالم بود پرت کرد. تصویرش مثل یه نقطه ی سرد و نورانی می درخشه. 


    - بهم می گفتن اژدهای شیشه ای. 

    آمایا: چرا شیشه ای؟

    - چون سریع می شکنه. 

    آمایا: ولی تو سریع نمی شکنی، خیلی قوی هستی. 

    آمایا نمی دونم کتاب آخرین انار دنیا رو خوندی رو یا نه ولی اینو گفتی یاد شخصیت اون کتاب افتادم. سورئال بود. اسمش محمد دل شیشه بود چون می خواست از راز و حقیقت همه چیز سر در بیاره و مثل شیشه بتونه اونور همه چیز رو ببینه. البته که قلبش هم واقعا از شیشه بود؛ یه خونه ی شیشه ای هم داشت. 

    - یادم میاد که یک بار رویایی دیدم که توش یه قصر داشتم که از شیشه ساخته شده بود. و کسی داشت با پتک اون رو خرد می کرد... .


    هنوز خودم رو به قدر کافی قوی نمی بینم اما دلم رو گرم کرد. اون اژدها دیگه شکننده نیست، حتی اگر از شیشه ساخته شده باشه. هرچند این یکی سفید بود، ممکنه از یخ و برف ساخته شده باشه، نه؟ درست مثل اون... .


    خوابی که دیشب دیدم:

  • نظرات [ ۳ ]
    • سه شنبه ۱۲ اسفند ۹۹

    龍の少年

    می‌دونم دیگه از صبر کردن خسته شدی، اما هنوز یه کم دیگه صبر کن... .

    I had a dream, a dream about a newborn white dragon which was mine. 


  • نظرات [ ۰ ]
    • شنبه ۲ اسفند ۹۹

    .

    You were nagging "You always drag me into your hell." and I was staring into nothing remembering what you said back in old days. "I will come with you right into hell." 

  • نظرات [ ۰ ]
    • پنجشنبه ۳۰ بهمن ۹۹

    تمام شب ها آسمان را دویده ام

    دو شب پیش، با اختلاف یکی از بهترین شب های این چند وقت بود. برای برداشتن یه چیزی رفتم بالکن و شگفت زده به آسمون خیره موندم، در حالی که اشک توی چشمام و لبخند روی لب هام بود و باد سردی که مخصوص چنین زمان هاییه به موها و صورتم دست می کشید. هوا بعد از یه بارون طولانی و شدید تمیز شده بود و یه آسمون سرمه ای زیبا با ابرهای گذری جلوم قرار داشت. برای شهری مثل تهران، موهبت حساب میشه. همیشه منو شگفت زده می کنن، سیریوسم که آبی می تپه و شکارچی که با سگش دنبال خرگوش می گرده. از زمستون دو سال پیش تا به الان که زمان عزیمت این گروه جست و جوئه، دیگه ندیده بودم شون. بعد از اینکه با نور درخشان توی قفس سینه ام خوب نگاهشون کردم و دستمو برای رسیدن به سیریوس به سمت هیچ کجا کشیدم، به دنبال سه پایه و دوربین توی خونه دویدم و تا حدود نیم ساعت بعد همونجا ایستادم و عکس گرفتم. 

    اون شب همه ی عکس ها رو ویرایش کردم و صورت های فلکی رو بهشون اضافه کردم تا اینجا بذارم و چیزی رو که میتونم ساعت ها بهش خیره بشم به بقیه نشون بدم، حتی اگر آلودگی نوری مانعم باشه. اما بیان سر سازش باهام نداشت و برخلاف همه ی ذوق دست اولی که داشتم، تا امروز ظهر برام باز نشد. با دیرکرد، اول عکس های عادی رو میذارم و بعد عکس های راهنما. حجم میانگین عکس ها 3 تا 4 مگه، صبور باشید. نور صفحه رو هم زیاد کنید.

    عکس ها با راهنما:

    در اولین نگاه میشه سیریوس، شباهنگ، درخشان ترین ستاره ی شب رو دید که توی صورت فلکی سگ بزرگ قرار داره و بعد کمربند سه تایی شکارچی رو. بین این دوتا خرگوش هست، پشت سرشون تک شاخ و عقب تر سگ کوچیک. یه شگفتی دیگه که این صحنه داره، مشخص بودن سحابی شکارچی ئه کنار پای عقبش! اینجا و اینجا عکس های اصلی این سحابی رو ببینید.

    یه عکس کامل از شکارچی و کمان زیباش، بخشی از پاهای دوپیکر یا دوقلوها، تقریبا کل صورت فلکی گاو و رودی که کنار شکارچی و سگش در جریانه. خوبی سیریوس و شکارچی اینه که حتی اگر هوا آلوده باشه، اون قدر پرنور هستن که زود شناخته بشن.

    یه عکس دیگه از همین قسمت که بدن دوپیکر بهتر دیده میشه. 

    حدود یک ساعت بعد که همگی توی آسمون جا به جا شدن، میشه صورت فلکی سگ بزرگ رو کامل دید. صورت فلکی کشتی دُم هم بالا اومده. 

    اینجا مسیر جوی بیشتر معلومه. بالاش هم گاو و شکارچی هستن. توی صورت فلکی گاو خوشه پروین دیده میشه اما من اون شب نتونستم ازش عکس بگیرم. 

    به عنوان آخر این ماجراجویی، این رو ببینید که آخر سال 2018 گرفتم. این رو با کیفیت و حجم اصلی میذارم که لذت ببرید. دیگه فکر کنم بتونین خیلی از صورت های فلکی رو توش تشخیص بدین. نه؟ خوشه ی پروین هم اون بالا سمت راست هست.

    .

    قرارمون زیر آسمون پر از ستاره ی چشمک زن، اونجا که فرای زمان و مکانه، منتظرم بمون تا هم دیگه رو ملاقات کنیم. ^^

  • نظرات [ ۱۲ ]
    • سه شنبه ۱۴ بهمن ۹۹

    Optimistic Nihilism

    پلک‌هات رو برای یک ثانیه ببند و باز کن. 

    زندگی تو توی تاریخ بی‌نهایت جهان همینقدر بود. 

    Born from the universe,

    We're only here for just a moment in the light. 

  • نظرات [ ۳ ]
    • پنجشنبه ۹ بهمن ۹۹

    جست و جو گر

    استاد امروز زمان ژوژمان گفت: "می دونی نقطه قوت کارت چیه؟" بدون پاسخ به صفحه گوشی خیره شدم. "توی کارهات جست و جو دیده میشه. بهم یه قولی میدی؟ همینطوری به جست و جوت ادامه بده."
    .
    این سرنوشت ما خواهد بود یا اراده مان؟ 
    فرای این افق چه چیزی را پیدا خواهیم کرد؟
     
     
    I'm collecting the pieces of myself that I threw away.
  • نظرات [ ۰ ]
    • سه شنبه ۷ بهمن ۹۹

    .

     

    Don't lose yourself.

  • نظرات [ ۰ ]
    • سه شنبه ۳۰ دی ۹۹

    '

    I'm an apostrophe,

    Just a symbol to remind you there's more to see.

  • نظرات [ ۰ ]
    • جمعه ۲۶ دی ۹۹

    .

    دست نزن. به زخمت دست نزن بگذار خوب بشه. اون یه زائده نیست که بخوای جداش کنی، بخشی از توئه. هرچقدر بیشتر تلاش کنی بکنیش، مدت طولانی تری باقی میمونه و جای عمیقی به جا میذاره. به زخم هات دست نزن، بگذار زمان خوب شون کنه. بگذار که التیام پیدا کنی.

    .

    دوباره و دوباره از اول.

    .


    جایی رو پیدا کردم که کسی نمیتونه پیدام کنه.

  • نظرات [ ۴ ]
    • جمعه ۲۶ دی ۹۹
    آرشیو مطالب
    نویسندگان