۱۰ مطلب در دی ۱۴۰۰ ثبت شده است

.

دیدی بهت گفتم فقط ادامه بده، بهتر میشه؟ دیدی که ادامه دادی و چیزی که فکر می کردی یه آشغاله، چطور پیش رفت؟ فقط صبر داشته باش، به خودت فرصت بده که پیش بری و اینقدر زود دست نکش!

  • نظرات [ ۰ ]
    • پنجشنبه ۲۳ دی ۰۰

    .

    I've got no worse enemy
    Than the fear of what's still unknown
    And the time's come to realize there will be
    Promises I can't keep

  • نظرات [ ۰ ]
    • شنبه ۱۸ دی ۰۰

    .

    از پسش بر میام. اگر الان نتونم از پسش بر بیام، بعدا هم نمیام و چه بسی سخت تر هم بشه. الان انجامش بدم، بعدا آسون میشه. آره، از پسش بر میام. 

  • نظرات [ ۲ ]
    • سه شنبه ۱۴ دی ۰۰

    آن هنگام که تو را از دست رفته یافتم، تیغه ام را به خونت آغشته کردم، برای رستگاری.

    دیگر قدرتی نداشتم. هیچ سلاحی برایم باقی نمانده بود که با او بجنگم. دو دستم را محکم گرفته بود. هر لحظه امکان داشت که از قدرتش استفاده کند و حتی خاکسترم هم به جا نماند. بهش گفتم: "اونی که دوستت رو کشت، من نبودم، خودت بودی." تکرار شدن خاطره آن شب در آن کوچه تاریک را به روشنی در چهره اش می دیدم. فشار دستان بزرگش دورم بیشتر شد و از خشم دندان هایش را به هم می سایید. فکر کردم دیگر آخرش رسیده و تنها امیدوار بودم گربه ام بتواند فرار کند. اما کم کم گره دستش شل شد، با قدم های سنگین از اتاق بیرون رفت و سر راه چهار چوب در و چند وسیله دیگر را شکست. پاهایم از مواجهه با مرگ توان نگه داشتنم را نداشت و به زمین افتادم. برای کشتنم بر می گشت، نابودی من آسان تر از رو به رو شدن با حقیقت بود، اما برای حالا در امان بودم.

  • نظرات [ ۱ ]
    • يكشنبه ۱۲ دی ۰۰

    .

    این روزها فکر هم نمی کنم که بخوام چیزی بنویسم، خالی. نه، خالی کلمه درستی نیست. حرفی برای زدن ندارم چون فکر نمی کنم. اگر هم چیزی می گم، مثل یه ضربه کوچیک روی آب، سطحیه. همه چیزی که توی دست و بالم دارم، آهنگه.

  • نظرات [ ۲ ]
    • شنبه ۱۱ دی ۰۰

    .

    'Cause we could be immortals

    Just not for long

  • نظرات [ ۱ ]
    • جمعه ۱۰ دی ۰۰

    نهم دی

    چهار سال پیش امروز رو با عنوان "اولین درامدم" توی تقویم علامت زدم. قبل از اون هم پول دراورده بودم، اما اونها رو برای "درامد داشتن" انجام نداده بودم. نهم دی، یادآوری روزیه که سعی کردم با کمترین تواناییم پول به دست بیارم. اولین کاری هم که بعدش کردم چی بود؟ به کیتسونه پیام دادم و بهم گفت حتما یادم بمونه که باهاش چیکار کردم. و به لطفش خوب یادمه با اون پولی که الان اصلا به چشم نمیاد، برای کسی که امروز تولدشه کادو خریدم.

    بعد از اون کارهای مختلفی انجام دادم؛ سفارش، بوکمارک، کار دانشجویی، آموزش طراحی و هرچی که پیش اومد. و امروز؟ در حال کار کردن تا بتونم هزینه چاپ اولین آرت بوکم رو خودم بدم. یه شاگرد طراحی جدید هم دارم. حس خیلی خوبی داره که می تونم با مهارتم درامد داشته باشم و اون رو برای چیزی که خودم می خوام خرجش کنم، هر چقدر هم کم باشه. (همین جا بود که متوجه شدم پول چقدر سخت به دست میاد و چقدر راحت از دست میره. لول)
    کار کردن روی آرت بوک یه خوبی دیگه هم داشت. درگیر شدن باهاش نشونم داد پروژه ها یا کارهای بزرگتر، قراره طول بکشند. چقدر احتمال داره مشکل پیش بیاد یا چیزی لغو بشه، هماهنگی لازم داره و به دنبال اون ویرایش های بیشتر و دوباره بررسی کردن. باعث شد صبرم بیشتر بشه و درک واقع بینانه تری از شرایط پیدا کنم. با تجربه الانم، به چندتا از فرصت های دیگه ای که پیش روم بودن نه نمی گفتم، و بیشتر به خودم اعتماد می کردم. اما الان پشیمونی فایده ای نداره، فقط می تونم به جلو نگاه کنم.
    .
    "Better say yes to never know", yeah?
    .
    پ.ن: تازگی فهمیدم یکی دیگه از صداهایی که توی علاقه ام به یه آهنگ تاثیر داره، درامه. یه ساز دیگه به لیست سازهایی که میخوام یاد بگیرم اضافه شد. <Sigh.>
  • نظرات [ ۱ ]
    • پنجشنبه ۹ دی ۰۰

    پوست انداختن

    مدتی ست احساس می کنم خشک شده ام. انگار که بدنم پوسته پوسته شده باشد. پشت تخته یا لپ تاپ می نشینم و پس از چند دقیقه تنها دلم می خواهد از جا بلند شوم یا ناخنم را زیر پوسته ها بیندازم و همه را بخراشم. خشک شده ام. کاش درخت می بودم، آنوقت این ترک ها می شدند نتیجه ی رشد کردنم. 

  • نظرات [ ۰ ]
    • چهارشنبه ۸ دی ۰۰

    .

    Maybe you shouldn't wait for a clear sky on a rainy day.

  • نظرات [ ۰ ]
    • يكشنبه ۵ دی ۰۰

    Metaverse

    کی بشه خودمو به واقعیت مجازی وصل کنم؟ می تونم این همه ایده شگفت انگیز رو به چشم ببینم؟ با خودم میگم کاش میشد یک طور زنده بمونم که فقط آینده رو بببینم. که چی میشه، که انسان ها چیکار می کنن، چطور خودشون رو توی دردسر میندازن و دوباره بیرون میارن، چطور با هر کشف تازه ای باورها و زندگی شون تغییر می کنه، ببینم میشه وارد جهان دیگه ای شد؟ دلم میخواد حتی اون روزی رو هم ببینم که قراره همه این ها تموم بشه، اون روزی که زندگی ما به پایان رسیده اما مال کیهان تازه شروع شده.
  • نظرات [ ۱ ]
    • يكشنبه ۵ دی ۰۰
    آرشیو مطالب
    نویسندگان