- چهارشنبه ۳ مرداد ۰۳
ساعت دوازده و سیوپنج دقیقه شبه که از آتلیه بیرون میزنم و سوار ماشین میشم. این دیرترین زمانیه که تا حالا به خونه برگشتم. خیابونها خلوتن و تا جایی که میتونم گاز میدم. ماه کامل رو به رومه و آسمان رو روشن کرده. سرم یه کم خوشه و با آهنگ میخونم. نزدیک پارک حقانی میشم و شیشهها رو تا آخر میدم پایین. نسیم خنک شبانه به صورتم میخوره و بیشتر کیف میکنم. با خودم میگم جدی من عاشق شبم. یاد نوجوونیم میفتم که چقدر دلم میخواست بتونم شبها بدون نگرانی برم بیرون و خیابونها رو طی کنم، خصوصا وقتی بارون میزد. گاهی یادم میره یه آدم شبزیام، یه جغد شب که خودش رو سحرخیز کرد؛ چون دیگه نمیتونست افکار و احساساتی رو تحمل کنه که شبها سراغش میاومدند.
I bared my soul for you and I all got was static
.
I still think about her. And it bugs me that I still think about her. I defend myself with things like: "well you loved her since you were 16. It's only natural." But it doesn't comfort me, 'cause then I think that I lost someone I cherished for a long time and wanted to keep in my life. And then I tell myself: "It was not all about good memories, remember those nights you cried? Those times you've been misunderstood and mistreated? Why do you want to bring back someone that didn't want to spend time with you?" I have no answers and I get furious.
* Title and lyrics from Starset - Frequency
فکر میکنم به صورت زیستی Devolution ممکن نیست؛ اما به صورت اجتماعی چرا.
میدونی، تا وقتی میتونستم تو رو پیش خودم داشته باشم، برام مهم نبود چیام.
امروز بعد از چند ماه برای یک مدت کوتاهی حس کردم همه اتفاقاتی که افتاده، مال یه زمان خیلی خیلی دوره. انگار بالاخره تونسته بودم درک کنم زخم جداییمون به تازگی قبل نیست.
.
دیشب خواب دیدم بهم پیام دادی. خواب دیدم مثل من گیج و سردرگم و دلتنگی. توی خواب قرار بود هم دیگه رو ببینیم. یادته وقتی دبیرستانی بودم و از خوابهام برات تعریف میکردم؟ وقتی از خوابی میگفتم که تو توش بودی، میگفتی حست رو درست فهمیدم با اینکه در واقعیت نشونم ندادی؟ کاش هنوزم به اینکه خوابهام درستن باور داشتم. بیشتر امیدوارم از آخرین باری که چنین حسی داشتی، خیلی گذشته باشه. امیدوارم زخم تو خیلی زودتر از من کمرنگ شده باشه.
.
یادم رفت قرار بود سیگار بگیرم. فردا یکی میخرم.
من اصلا آدم التماس کردن نیستم. آدم خواهش کردن بیش از حد یا چک و چانه زدن هم. هم از کوچک کردن خودم با اصرار زیاد بدم میآید و هم از احساس زرنگی دروغینی که بعد از چک و چانه زدن به آدم دست میدهد. از تشکر نا به جا یا جلب کردن رضایت افراد در مسئلهای که شخص برای خدمتش پول دریافت میکند هم. از چاپلوسی و تعریف کردن از افراد از سر تعارف هم. تعارف هم در همین دسته جای میگیرد. خیلی از اینها در شخصیت من نیستند؛ اما چند وقت است فکر میکنم شاید یک سری در واقع مهارت اجتماعی باشند، مهارتی که افراد دیگر برای زنده ماندن در جامعه استفاده میکنند و شاید، در جای مناسب، راهگشا باشند و همین حرفزدنها از ضرری بزرگ جلوگیری کنند. نمیدانم، پیچیدگی روابط انسانی خستهام میکند.
«از خواننده پوزش میخواهم. بهتر از این نتوانستم.»
- پرویز ناتل خانلری، مقدمه ترجمه کتاب شاهکارهای هنر ایران، 1337
دیگه وقت فکر کردن به این که "من چرا اینجوریام" نیست، الان دیگه باید فکر کنی "اینجوری هستم، حالا با این من چیکار میتونم بکنم؟".