lost in woods

سارا رو گم میکنم و گم میکنم و بعضی تیکه هاش رو پیدا میکنم و بعد بیشتر از قبل گمش می کنم.

  • نظرات [ ۰ ]
    • شنبه ۱۹ بهمن ۹۸

    trapped inside

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • شنبه ۱۹ بهمن ۹۸

    Look Away

    دیشب سریال A series of unfortunate events که از نتفلیکس پخش میشده رو تموم کردم. سریال از روی مجموعه کتابی با همین اسم، به نویسندگی لمونی اسنیکت ساخته شده. توی ایران با اسم ماجراهای ناگوار، بچه های بدشانس شناخته میشه. یه فیلم هم ازش ساختن که به اندازه ی سریال به کتاب وفادار نبوده. میخوام یه کم درباره این سریال/کتاب صحبت کنم. سعی کردم اسپویل خاصی نداشته باشه اما مطمئن نیستم.

  • نظرات [ ۲ ]
    • چهارشنبه ۱۶ بهمن ۹۸

    دونده هزارتو

    بهم گفتی راهی پیدا می‌کنی تا باهم از این هزارتو نجات پیدا کنیم. وقتی تنهایی ازش بیرون رفتی، من هم تمام راه اومده رو به مرکز هزارتو برگشتم. حالا همه هزارتو متعلق به منه و هرکسی که درونش قدم بگذاره، تا ابد بین پیچ و خم‌هاش رها میشه.

  • نظرات [ ۰ ]
    • يكشنبه ۱۵ دی ۹۸

    سرد و سرخ

    خوابی پر از کریستال‌های آبی دید. هنگامی که چشم‌هایش‌را باز کرد، کریستال‌ها به میلیون‌ها ذره شکستند و بدنش را زخمی کردند. خرده‌ شیشه‌ها آن‌قدر ریز و ظریف بودند که نتوانست از چشم‌ها بیرون‌شان بیاورد. قلبش هم زخمی شد و ارام شروع به خون ریزی کرد، قطره قطره. حالا با هر نگاه، درد را می‌بیند و با هر قدم، کریستال‌ها از قلبش سرازیر می‌شوند.

  • نظرات [ ۰ ]
    • سه شنبه ۱۰ دی ۹۸

    سطح پهن خاکستری بالای خط افق

    الان ساعت 7 و 40 دقیقه صبحه و من توی پله‌های اضطراری طبقه هشتم ساختمون خوارزمی دانشگاه ایستادم. حرکت نور گرم خورشید روی درخت‌ها و ساختمون‌ها رو توی این روز سرد آلوده نگاه می‌کنم و جذاب تر از همه؟ 17 تا طوطی سبز خوشرنگ روی بالاترین شاخه‌های درخت چنار جلوی ساختمون نشستن و حموم آفتاب میگیرن. هرازگاه پرهاشون رو مرتب میکنن و با هم دیگه صحبت میکنن.

    پنج شنبه - پنج دی 98

  • نظرات [ ۰ ]
    • جمعه ۶ دی ۹۸

    .

    'Cause somebody stole my car radio
    And now I just sit in silence. 

  • نظرات [ ۰ ]
    • سه شنبه ۳ دی ۹۸

    مثل فیلمی که گیر کرده باشه.

    صدا‌ها توی ذهنم پخش میشن و تصاویر پشت سرهم از پیش چشمم عبور میکنن. 

     

    خنده و گریه. 

    پابیز تموم شد؟ 

    چیزی نمونده. 

    • شنبه ۳۰ آذر ۹۸

    چیزی سیاه و زخمی

    به این فکر می‌کنم که چطوری می‌تونم همه‌ی این‌ها رو خالی کنم؟ اصلا ممکنه؟ شاید اگر بهم یه اتاق عایق صدا بدن تا پشت گردنم رو چنگ بندازم، با رنگ سیاه تمام بدنم رو رنگ کنم و بعد تمام وسایل توش رو بشکنم و جیغ بزنم و گریه کنم، بعد به سمت بیرون بدوم و خودم رو توی رودخونه پرت کنم، به جواب نزدیک شده باشم. 

  • نظرات [ ۰ ]
    • دوشنبه ۱۸ آذر ۹۸

    .

    هنوز هم وقتی درباره‌اشون صحبت می‌کنم، بدنم یخ می‌کنه و دست‌هام می‌لرزه، هنوز. حتی اگر اساسا اشاره‌ی مستقیم نداشته باشم. توی ذهنم، مسئله‌های حل نشده‌ای هستن و عمیق توی قلبم، جایی خالی. 

    • دوشنبه ۱۸ آذر ۹۸
    I'm a beast, I'm a monster,
    a savage; and any other
    metaphor the culture can
    imagine, and I've got a caption
    for anybody asking; that is
    I'm feeling fucking fantastic.
    آرشیو مطالب