گرم و زنده به رنگ زرد و سفید

به دیوار رو به روی بلیط فروشی ایستگاه مترو قلهک تکیه دادم و منتظرم در حالی که همه چیز داره شکل دیگه ای به خودش میگیره. گیاه بزرگ توی گلدون وسط سالن بزرگ میشه، تکون میخوره، زرد میشه و اروم اروم پودر میشه. پرچم های رنگی روی سقف با باد به جنبش میفتن، تیکه تیکه میشن و رنگ‌هاشون به صورت نقطه‌هایی رقصان در اطراف می چرخن. کاشی های قهوه ای سیاه کف مترو شروع به ترک خوردن میکنن و از پشتش شون فضایی سفید رو نشون میدن که سنگ ها رو میبلعه و به آهستگی با صدای مکرری تا نزدیک پای من پیش میاد. ساعت بزرگ از سقف میفته و در حالی که عقربه هاش به تیک تاک بیرون از شیشه ادامه میدن، توی سفیدی محو میشه. دیوار پشتم از بین میره و روی سنگ‌های زیر پام سکندری میخورم اما نمیفتم. بدنم با وزش باد تاب میخوره و نگاهم روی ناپدید شدن اشیا. باد خنکه اما مرده است. کم کم دارم هوشیاریم رو از دست میدم که صدایی از دور باعث میشه چشم‌هام رو باز کنم. 

  • نظرات [ ۰ ]
    • شنبه ۲۶ مرداد ۹۸

    دوست جدید

    می‌خوام شما رو با دوتا از دوست‌های جدیدم آشنا کنم.

    پیروزی و شکست. 

  • نظرات [ ۱ ]
    • چهارشنبه ۲۳ مرداد ۹۸

    نفرین بر این بخت

    میکائیل بهم گفت: چرا تو یکی از این آدم‌های عوضی احمق نیستی؟ چرا باید یه دوست لعنتی خوب می‌بودی؟

    خندیدم و قلبم درد گرفت. 

  • نظرات [ ۰ ]
    • سه شنبه ۲۲ مرداد ۹۸

    همونطور که خط های آنتنم کم می‌شد.

    توی مسیر تهران-فیروزکوه هوا کم کم رو به آبی رفت و خنک شد. شیشه های پنجره ها رو دادیم پایین. وقتی از زیر پل رد شدیم تا همراه با جاده ای که مثل مار روی کوه ها خزیده بود به سمت روستا بریم، هوا درجه به درجه سرد تر شد و آبی بعد غروب آسمون سمت سرمه ای و سیاه شب رفت. دست و سرم رو از پنجره بیرون می‌آوردم، باد خنک و بوی مرطوب سبزه ها رو روی پوستم لمس میکردم. سرم رو به حاشیه پنجره تکیه میدادم و به ماه نیمه و ستاره هایی خیره میشدم که دونه دونه توی طیف آبی-سیاه آسمون پیدا میشدن. توی جاده ای بالای کوه در حالی که دره کنارمون بود، تنها ماشین بودیم و به همین دلیل شال و کلاهم رو برداشتم تا باد لا موهام بپیچه و با هر بار سردتر شدن هوا کنار جاهایی که آب رد میشد، از خوشحالی و هیجان سمت درخت های سپیدار سر برافراشته تا بالای جاده جیغ می‌کشیدم. رها و رهاتر. 

  • نظرات [ ۰ ]
    • سه شنبه ۲۲ مرداد ۹۸

    کاش زندگیم همیشه موسیقی متن داشت.

    توی ماشین که نشستم، بابا رادیو رو روشن کرد. آهنگ بی کلام غمگینی ازش پخش شد. خیلی جالب بود که این چند دقیقه از زندگیم یه موسیقی متن داشت که به صورت تصادفی با بطن ماجرا خوب جور بود. حس کارکتری توی یک دنیای فانتزی رو داشتم، سوار یک قطار و خیره به اسمون پشت پنجره ی در حرکت. کارکتری که توی راهی قرار داره که انتهاش رو میدونه. در پایان باید با بهترین دوستش روبه‌رو بشه. دوستی که از همه بهش نزدیک تر بوده، زمان هایی کنار هم قدم برداشته و جنگیده بودن اما حالا باید مقابل هم قرار می‌گرفتن، به خاطر اعتقاداتشون. و در آخر، تنها یکی شون باقی میموند. 

    پ. ن: قضیه مربوط به 5شنبه اس. اصلا ماجرا اونطوری که فکرشو میکردم پیش نرفت. 

  • نظرات [ ۰ ]
    • سه شنبه ۲۲ مرداد ۹۸

    نوار کاست

    امروز دفترچه ای که در طول این یکسال فکرها و احساساتم رو توش مینوشتم، به صفحه آخر رسید. اندازه متوسط، شبیه یک نوار کاست، برای ضبط کردن صدای درونم.

    براش نوشتم:

    به نظر میاد که این یه خداحافظی باشه، اما نیست. چون من تموم نمیشم.

    من ادامه دارم، توی هرچیزی که لمس کنم، بنویسم و بکِشم.

    تو دوست خوبی بودی که دنیام رو باهاش به اشتراک گذاشتم. ممنونم.

  • نظرات [ ۰ ]
    • يكشنبه ۶ مرداد ۹۸

    اگه چشمهات رو ببندی دیگه دنیایی نیست.

    یک بار هم به سدریک گفتم: اگر زمانی رسید که زندگیِ واقعیت مجازی1 برای مردم در دسترس قرار گرفت، احتمال میدم که از اولین نفرهایی باشم که امتحانش کنه و ازش بیرون نیاد. من هیچ وقت دنیا رو طوری که هست ندیدم، دست کم جایی باشم که بیشتر به دنیای درونی من نزدیک باشه.

    سدریک هم جواب داد: مسئله ای نیست واقعا. مگه نه اینکه دنیا چیزیه که توی ذهن تو تعریف میشه؟

    1. زندگی واقعیت مجازی مرحله ای خیلی جلو تر از عینک های واقعیت مجازیه. به این صورت که میخوابی و به یک کامپیوتر،دستگاه متصل میشی و کاملا وارد دنیای دیگه ای میشی. یک زندگی دیگه که از لحاظ فیزیکی وجود نداره و توی ذهنت اتفاق میفته، به شرطی که نیازهای روزانه بدنت به طور خودکار انجام بگیره و زنده موندن بدنت تضمین بشه تا وقتی که واقعا در دنیای مجازی بمیری. درواقع یک نظریه هم هست که توی فیلم ماتریکس میتونید به صورت آشکار ببینید. این نظریه میگه که ما در همین زمان هم به یک کامپیوتر بزرگ متصلیم و زندگی و هرچیزی که داریم، غیرواقعیه.

    2. عنوان هم از گفته های سدریکه.

  • نظرات [ ۲ ]
    • يكشنبه ۶ مرداد ۹۸

    غیرقابل از دست دادن

    در جواب عاشق بارون درباره ی این پست: آیا همچین چیزی هم وجود داره؟

    با چیزی که گفتی به صورت کلی موافقم اما منظور دیگه ای داشتم.

    میدونی، همه چیز قابل از دست دادنه. خانواده، خواهر، برادر، فرزند، همسر، عشق زندگیت، دوستانت، تحصیلت، شغل، خونه، پول، علاقمندی ها، تنفرها، احساسات، افکار، عقاید، اعتماد، عقل، عضوی از بدن، و در نهایت وقتی هم داری از این دنیا میری، جسمت. داشتم فکر میکردم آدم گاهی احساس میکنه روحش رو هم از دست داده اما بر اساس قوانین این جهان، روحت تنها چیزیه که باقی میمونه.

    انسان ها فکر میکنن میتونن مالک چیزی باشن و اگر بگن چیزی غیرقابل از دست دادنه، دیگه اون چیز رو از دست نمیدن اما درواقع چیز غیر قایل از دست دادنی براشون وجود نداره.

    و چقدر دلم میخواست همچین چیزی وجود داشت. وجودم برای داشتن چیزی که از دستش نده آرزومنده.

  • نظرات [ ۲ ]
    • شنبه ۲۹ تیر ۹۸

    Long Flight

    تحلیل و بررسی موزیک ویدیو Long Flight از Taeyong

    کاری از من و دوست عزیزم

    میتونید به ترتیب فایل بررسی، موزیک ویدیو و آهنگ رو از لینک های زیر دریافت کنید.

                               

  • نظرات [ ۰ ]
    • شنبه ۲۹ تیر ۹۸

    آیا همچین چیزی هم وجود داره؟

    اتفاقی توی زیرنویس یک فیلمی که دیروز داشتم می‌دیدم بهش برخوردم. اونقدر برام عجیب بود که فیلم رو نگه داشتم و فقط 5 دقیقه بهش خیره شدم. بعد هم توی دفترم یادداشتش کردم و هنوز همینطور توی ذهنم چرخ می‌خوره. به انتهای جمله‌اش این رو اضافه کرده بود:

    ... غیر قابل از دست دادن. 

  • نظرات [ ۰ ]
    • شنبه ۲۹ تیر ۹۸
    آرشیو مطالب
    نویسندگان