26

"زمین شبیه ساکنانش می شود."

  • نظرات [ ۰ ]
    • سه شنبه ۱۳ فروردين ۹۸

    24

    موج بر موج
    اقیانوسی قهوه ای،
        کوه.

  • نظرات [ ۰ ]
    • دوشنبه ۱۲ فروردين ۹۸

    17

    آنقدر یخ زده بود که سر شده بود. 

    متوجه خونی که از زخم هایش می رفت

    و لباس ها را گلگون می کرد، نبود. 

  • نظرات [ ۱ ]
    • يكشنبه ۱۱ فروردين ۹۸

    25

    فرفره های رنگی پشت پنجره ی یک ساختمون.

  • نظرات [ ۰ ]
    • جمعه ۹ فروردين ۹۸

    14

    گاهی اوقات متوجه نیستی دستت زخم شده و ادامه می دی. 

    چند ساعت بعد که داری کاری می کنی، میبینی چقدر دستت درد میکنه و میسوزه.

    دوستی و حرف زدن با اون هم مثل این طور زخم ها بود. 

    چند وقت بعد متوجه می شدی چقدر زخمی شدی. 

  • نظرات [ ۰ ]
    • جمعه ۹ فروردين ۹۸

    13

    معمولا قلب ادما رو به انار یا سیب سرخ تشبیه می کنن. 

    اما قلب اون، با توجه به هیکلش، حتما یه هندونه بود. 

    یه هندونه بزرگ که حتی موقع چاقو زدن خودش شکافته میشه و با خودت میگی: چه هندونه رسیده ای! 

    بازش میکنی و توش سرخه. فکر میکنی حتما باید خیلی شیرین باشه. 

    اما وقتی میخوری، میفهمی مثل یکی از همون هندونه هاییه که بابا میگفت با استعداد خاصش جدا کرده اما تو زرد از آب در میومد. 

    نه حتی شیرین نبود، بدتر، اونقدر رسیده بود که خراب شده بود. 

  • نظرات [ ۱ ]
    • سه شنبه ۶ فروردين ۹۸

    12

    و آدمیزاد فکر میکند حالا که عقلش کامل شده، هرروز پیشرفته تر، در جاده ها سوار بر علم به پیش می رود و خورشید را پشت سر میگذارد اما دریغ که فراموش کرده است خورشید هر بار از سمت دیگر طلوع می کند. 

  • نظرات [ ۰ ]
    • دوشنبه ۵ فروردين ۹۸

    20

    من توی اون ایستگاه خوابم برد.

    تو رفتی.

    و این قطار تا ابد ادامه داره.

  • نظرات [ ۰ ]
    • يكشنبه ۴ فروردين ۹۸

    11

    - "تو نمی‌دونی بدهکار باشی و هی جلوی چشمشون راه بری ینی چی. نمیدونی دو روز هیچی نخوری و عین سگ کار کنی ینی چی."

    به پسر جوون لاغر که همیشه توی خیابون بساط فروش ظروف داره، پشت گوشی داد می‌زد. 

  • نظرات [ ۰ ]
    • يكشنبه ۴ فروردين ۹۸

    10

    اتاقم بوی تینر روغنی میده و قلموهام روی میز پخشن. منتظرم کمی رنگ روی کاغذ بوم هام خشک بشن و از پنجره به هلال ماه کمرنگی نگاه میکنم که تازگی با لیور ازش عکس گرفتم. کلاغ ها از یک سمت به سمت دیگه آسمون پرواز میکنن، یه پرنده ای میخونه و از لیوان چاییم بخار بلند میشه. باید بریم و دلم برای این خونه تنگ میشه. 

  • نظرات [ ۶ ]
    • دوشنبه ۲۰ اسفند ۹۷
    آرشیو مطالب
    نویسندگان