Laputa Castle in the sky
توی افسانه ها از شهری اسم برده شده به اسم لاپوتا، شهری که توی آسمون معلقه. دختری به اسم شیتا، وارث گردنبندی با سنگ آبیه که راه رسیدن به قلعهی لاپوتا رو نشون میده. یک گروه به سرپرستی یه آدم خاص که ارتش رو هم با خودش داره و گروهی از دزدهای هوایی، دنبال اون گردنبند هستن تا به گنج توی لاپوتا برسن. دختر از دست اونها فرار میکنه و از آسمون پایین میوفته. گردنبند اون رو از افتادن حفظ میکنه اما بیهوش میشه و پسر بچه ای به اسم پازو که توی معدن کار میکنه، دختر رو به خونه میبره. پدر پازو یک عکاس و ماجراجو بوده که وقتی به اسمون پرواز کرده، وسط یک طوفان هوایی لاپوتا رو میبینه و ازش عکس میگیره. اما هیچ کدوم از مردم اون رو باور نمیکنن. پازو به خاطر رویای پدرش، پیدا کردن لاپوتا، دنبال شیتا میره و سعی میکنه فراریش بده. اما اونها توسط گروه خاص دستگیر میشن و شیتا باید وردی رو به یاد بیاره که راهنما رو فعال میکنه.
لاپوتا، جزیره ایه که به وسیله ی مغناطیس توی هوا معلقه و توی داستان های گالیور ازش یاد شده. اولین چیزی که به ذهنم میرسه، باغهای معلق بابل ئه. این تعلق خاطر میازاکی به بینالنهرین و سرزمین های اطراف واقعا ستودنیه. همونطور که اسم استودیو رو جیبلی گذاشتن، بادی که از سمت مدیترانه میوزه.
چیزهایی که توی این سه تا انیمه دیدم، کاملا اِلمانهای کارهای مشهورتر میازاکی رو دارن. شهر اشباح، مونونوکه و هاول. انگار که بخواد این المانهای فوق العاده رو با موسیقی متن خاص یکجا جمع کنه و توی داستان جدیدی ارائه بده تا کاملا بدرخشه.