Cliff

بالای یه پرتگاه ایستاده بودم و دریای ابی تیره زیر پام خروش می‌کرد. هوا خاکستری بود و باد شدیدی می وزید. چشم‌هام رو بستم و باز کردم، دریا به تمامی سرخ شده بود، تیره مثل خون.

.

گاهی اوقات احساس می کنم که خیلی وقته می شناسمت، حتی قبل از اینکه ببینمت؛ و گاهی احساس میکنم نمی شناسمت.

.

به این خاطر بود که ما پیمان بسته بودیم؟
.

گاهی وقت‌ها هم هرچقدر تلاش می کنی احساسی رو تعریف کنی، بیشتر ازش فاصله میگیری.

  • نظرات [ ۰ ]
    • دوشنبه ۲ تیر ۹۹

    .

    یک موقع هایی فکر می کردم خب اگه همه بهش نه بگن، کی قراره بهش آره بگه؟ اگر یه روز واقعا خودکشی کنه و دیگه برگشتی نباشه، چطوری قراره با این حقیقت رو به رو بشیم که میتونستیم کاری انجام بدیم و ندادیم؟ ولی اون The only one بودن براش، بیشتر از هرچیزی ضربه زننده بود، بیشتر از همه برای خودش. وابستگیش یه روز باید تموم میشد و به نظرم اومد هرچی زودتر، دردش در طولانی مدت کمتر می بود. از حدود یک سال پیش، دیدم واقعا نمیتونم بیشتر از این، این مدل رابطه رو با کسی داشته باشم که بیشتر از مقداری که دوستش داشتم، دوست داره. و بعد نمیدونی چیکار کنی. من واقعا واقعا، از این فکت که با وجود همه مشکلاتی که همون موقع داشت رهاش کردم، متنفرم. و از این فکت که بعدش احساس راحتی کردم، انگار بعد از سه سال یه پرونده دم بسته شدن رو بالاخره تموم کرده بودم، هم متنفرم. ولی نمیخوام برگردم بهش و بر نمیگردم.

  • نظرات [ ۰ ]
    • دوشنبه ۲ تیر ۹۹

    دری به تاریکی‌ای دیگر

    و من منتظر بودم، منتظر آنکه نیمه‌شب، کسی پنجره‌ی آشپزخانه را به آرامی به کناری هل دهد، بگذارد شب، از شیشه‌ها بچکد و بر روی زمین جای شود، نسیمی خنک که تا لحظه‌ای پیش برگ‌ها و شاخه‌های‌ سیاه را به هم می‌سایید، پرده‌ها را از سکون رها کند، و پا در خانه بگذارد و به سمت اتاق‌من روانه‌شود، به قدری آهسته قدم بردارد که انگار بر هوا شناور است، در نیمه باز اتاقم را به تاریکی‌ای دیگر باز کند، بالای سرم بایستد، بدون کوچکترین لمسی موهای سیاهم را نوازش کند و آنگاه، دشنه‌‌ای را در پشت گردنم فرو کند. و آنگاه، دشنه‌‌ای را در پشت گردنم فرو کند. دشنه‌‌ای را در پشت گردنم فرو کند. در پشت گردنم فرو کند. فرو کند.

  • نظرات [ ۲ ]
    • سه شنبه ۱۳ خرداد ۹۹

    .

    Will you be there when I wake up?

    • دوشنبه ۱۲ خرداد ۹۹

    .

    از الان می‌دونم که دوست‌دارم تولد امسالم رو تنها باشم، حسی که سال قبل هم داشتم ولی با اتفاقات قشنگی پر شد. 

    کیتسونه از ژاپن اومده بود و با کلی هدیه شگفت‌زده ام کرد. یادمه، چشم‌ها و لب‌هام لبخند می‌زدن ولی درونم کسی گریه می‌کرد. بعد پیاده رفتم کلیسای سر کیس مقدس، همه جا ساکت و سرد و آبی بود و آرامش مثل نسیم خنکی از درونم رد می‌شد. و بعد، شیرینی خامه‌ای خریدم و برای بچه‌های کلاس مرز بردم. همه خوشحال بودن. شب که شد، متوجه شدم بابا تا محله‌ی قدیمی‌مون رفته و برام از شیرینی فروشی محبوبم، کیک خریده. همه چیز بی‌نهایت دوست‌داشتنی بود. 

    امسال مطمئن می‌شم که تنها باشم. از صبح می‌زنم بیرون و تا شب بر نمی‌گردم، میرم که گم بشم. 

  • نظرات [ ۴ ]
    • پنجشنبه ۸ خرداد ۹۹

    مهمه که به یاد بیاریم؟

    دنیا داشت به اخر می‌رسید. نمی‌دونم برای چی تقلا می‌کردیم، برای چی وجود داشتیم. هر لحظه ممکن بود تموم شه و دیگه بعدی وجود نداشته باشه. ولی سعی می‌کردم بهت نشونه بدم تا منو بشناسی. تا یادت بیاد.

  • نظرات [ ۳ ]
    • چهارشنبه ۳۱ ارديبهشت ۹۹

    To where the skies end



    We won't just fall away
    We weren't just born to fade
    Our stories are past the horizon
    We're chasing the sun till we find them
    Goodbye to what we made
    No matter anyway
    We're climbing until we transcend
    Higher, higher to where the skies end
     
    - Starset
     
  • نظرات [ ۲ ]
    • يكشنبه ۲۸ ارديبهشت ۹۹

    Roar

    چند روز پیش بعد از دو ساعت تلاش کردن، رها کردن و ادامه دادن، اولین اژدهای اوریگامیم رو ساختم. من رو یاد اسماگ(Smug) اژدهای توی داستان هابیت(The hobbit) میندازه، منتها از نوع سردش. 


    I AM ICE! I AM DEATH!


    توی این مدت اوریگامی های جدیدی یاد گرفتم. دوست دارم باز هم بسازم، کاغذهایی که دارم طرح های قشنگی دارن و خود مراحل تا کردن کاغذ آرامش بخشه. یاد زمانی افتادم که کم کم 100 تا درنا* درست کردم و هرکدوم رو به یکی میدادم تا ازم یادگاری داشته باشه.

    *یه باور قدیمی ژاپنی هست که میگه اگر 1000 تا درنا درست کنی، خدا آرزوت رو برآورده میکنه. من اون موقع به اشتباه فکر می کردم 100 تاست(الان حتی آرزوم رو فراموش کردم.).  در این زمینه میتونید داستان ساداکو رو بخونید.

  • نظرات [ ۷ ]
    • شنبه ۲۷ ارديبهشت ۹۹

    scribblings

    ادامه نوشته های این مدت که یه مقداریش تو پست قبلی بود.

  • نظرات [ ۰ ]
    • جمعه ۲۶ ارديبهشت ۹۹

    .

    06:11

    صدای قار قار بلند یک کلاغ و بلافاصله صدای کلاغی دیگر کمی دورتر.

    • جمعه ۲۶ ارديبهشت ۹۹
    آرشیو مطالب