.

یک دیار هرگز به ظلم و جور نمی‌ماند بر پا و استوار.

  • نظرات [ ۰ ]
    • سه شنبه ۱۰ خرداد ۰۱

    ارباب سایه‌ها

    "دیگه برم." حسش می‌کردم، حسی شوم و سنگین که ازم می‌خواست از اونجا فرار کنم. چیزی جز اون حس نمی‌کردم، ذهنم پوشیده بود. وقتی با شرمندگی از جام بلند شدم و رفتم توی اتاق تا برای رفتن آماده بشم، متوجه‌اش شدم. متوجه ابر غلیظی که داشت تبدیل به کلمه می‌شد. وسیله‌هام رو گذاشتم توی کوله و بهش خیره شدم. حالا می‌تونستم صدای سَمّیش رو بشنوم، ببینم که چطور جملات فاسدش رو توی گلوم ریخته و ذهنم رو پر کرده، پوشیده و کرخت و شرمگین از چیزی که وجود نداره، از کاری که هنوز امتحانش نکردم.

    خودم رو شنیدم: "می‌خوای همینجوری بری؟" دکمه‌های پیرهنم رو بستم. "می‌خوای اینجوری از این در بیرون بری؟" شلوارم رو پوشیدم و کوله رو دست گرفتم. "وقتی رفتی خونه، چطوری می‌خوای با خودت رو به رو بشی؟" پشت در اتاق ایستادم. "تحمل کنار اومدن با دوباره فرار کردنت رو داری؟" نه، نداشتم. "تو یه بازنده‌ای؟" دستم دور کوله مشت شد. همونجا کنار چارچوب گذاشتمش، در اتاق رو باز کردم و بیرون رفتم. ابر رقیق شده و دست سیاهش رو ذهنم بیرون کشیده بود. حالا شفاف‌تر می‌دیدم.

  • نظرات [ ۰ ]
    • سه شنبه ۱۰ خرداد ۰۱

    دارم عادت می‌کنم

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • سه شنبه ۱۰ خرداد ۰۱

    صبح‌های آروم

    اونجا که می‌رم، دنبال یه تکه نخ می‌گردم تا دور پرده‌ی آشپزخونه‌ گره بزنم، تا نور از تنها پنجره‌ بیاد داخل رو روشن کنه. از پشت پنجره، درخت کاج با برگ‌های نارنجیش نگاهم می‌کنه؛ آخرین چهارشنبه‌ی سال گذشته تنه‌اش آتش گرفته بود و حالا به سرحالی گذشته نیست. منو یاد سَروِ توی حیاط‌مون میندازه که پرده‌ها رو کشیدم تا قطع کردنش رو نبینم.

    گلدون و گیاه‌ها رو مرتب می‌کنم و وقتی خواب‌آلود میاد کنارم، بهش یه جوونه نشون می‌دم که از گلدونِ پتوسِ خشک‌شده‌اش بیرون زده. براش از آگلونمای خودم یکی قلمه زدم و آوردم تا جای خالی این رو پر کنه و حالا توی اتاقش با برگِ جدید جا خوش کرده، اما از دیدنِ جوونه لبخند می‌زنم. 

    بلند می‌شم و چایی اِرل گِری‌*ای رو که این سری آوردم دم می‌کنم. کمی بعد دوباره خودش رو بهم می‌رسونه. دست‌هاش رو دورم حلقه می‌کنه و برای چند دقیقه همینطور باقی می‌مونیم، بی صدا. همیشه بوی خودش رو داره، بویی که نمی‌تونم دست روش بذارم اما شیرینه. 

    وقتی پشت میز نشستیم و صبحانه می‌خوریم، بهش نگاه می‌کنم؛ به نور نرم و سفیدی که از پنجره میاد و روی موهاش می‌شینه. 

     

     

     

    *Earl Grey Tea، چای سیاه ترکیب شده با روغن ترنج.

  • نظرات [ ۰ ]
    • سه شنبه ۱۰ خرداد ۰۱

    دنیای ایده‌آل دم غروب

    یکی از همین روزها یاد استاد طراحی ترم اول دانشگاهم افتادم و به خودم گفتم بنویسمش؛ و ننوشتم. برای همین مدام توی ذهنم چرخ خورد تا الان که اینجام. قبل از هر چیز دیگه، بهتره اینو بنویسم و بره پی کارش.

    این استاد عادت داشت به چهره دانشجوها نگاه کنه و اسم‌شون رو بگه تا مطمئن بشه همه رو یاد گرفته. هر بار که به من نگاه می‌کرد، اسمم رو اشتباه می‌گفت. یه اسم ساده که دوتا دیگه هم ازش توی کلاس داشتیم. بقیه رو درست یا با کمی فکر صدا می‌زد ولی من هنوز کس دیگه‌ای بودم. یکی ازهمون جلسه‌ها، من و دو نفر دیگه رو بعد از تموم شدن کلاس نگه داشت؛ معمولا بچه‌ها توی اون زمان با استاد رفع اشکال می‌کردن یا سوال‌هاشون رو می‌پرسیدن، این بار فقط ما توی کلاس باقی مونده بودیم.

    حدود پنج عصر بود، زمانی که خورشید سمت غروب می‌رفت و دانشگاه خالی می‌شد. همه‌ی حرف‌هاش یادم نیست اما مضمون‌شون این بود: "شما توی یه دنیای آرمانی زندگی می‌کنین. اگر یه دنیای ایده‌آل داشتیم، شماها توش راحت پیشرفت می‌کردین، اما دنیای واقعی، اینطور نیست." داشت سعی می‌کرد تجربه خودش رو با ما به اشتراک بذاره، اینکه چطور با شرایط تغییر کرده و حالا داره به ما می‌گه تا ضربه نخوریم. 

    این حرفش رو تا یکی از همین روزها فراموش کرده بودم اما رفتارش باعث شد تا مدت‌ها به این فکر کنم که چرا من، خودم نبودم. چرا اسم بقیه بهشون میومد ولی من نه؟ چرا به یاد نمی‌موندم؟ هرچند، هیچ‌وقت نفهمیدم این کار از عمد بود یا خیلی ساده اسمم رو فراموش می‌کرد.

     

    پ.ن: سرو هم رفت. بلیط داشت برای چهارشنبه، هفت صبح. 

  • نظرات [ ۰ ]
    • پنجشنبه ۲۲ ارديبهشت ۰۱

    .

    - شما نون زیاد می‌خورین.

    + می‌خوای شیرینی بخوریم پس؟ 

  • نظرات [ ۱ ]
    • چهارشنبه ۲۱ ارديبهشت ۰۱

    Take back what's yours

    With hands held high into a sky so blue
    As the ocean opens up to swallow you
    With hands held high into a sky so blue
    As the ocean opens up to swallow you
    With hands held high into a sky so blue
    As the ocean opens up to swallow you
    With hands held high into a sky so blue
    As the ocean opens up to swallow you
    With hands held high into a sky so blue
    As the ocean opens up to swallow you
    With hands held high into a sky so blue
    As the ocean opens up to swallow you
  • نظرات [ ۲ ]
    • چهارشنبه ۳ فروردين ۰۱

    احساسات جدید

    امروز رسید دست سدریک.

    - هاها حس عجیبیه که آرت‌بوکه الان توی یه کشور دیگه‌ست.

    + منم خیلی برام حس عجیبی بود که دست‌خطت رو دیدم اینجا.

    - داریم احساسات جدید کشف می‌کنیم. 

  • نظرات [ ۱ ]
    • پنجشنبه ۲۶ اسفند ۰۰

    sth

    بودن یا نبودن؟

    گفتم بودن ولی تو نمی داری که من باشم. 

    .

    رها کن چیزی رو که می دونی بهش بر نمی گردی.

    .

    گیج و سردرگم و مضطرب و بیمار.

    .

    دنبال یه ستون می گردم ذهنم رو بهش استوار کنم از درد.

    .

    Can you see my eyes are shining bright? 'Cause I'm out here on the other side of a jet black hotel mirror and I'm so weak. Is it hard understanding, I'm incomplete?

    .

    سنگ هم از آسمون بباره، با هم یه کاریش می کنیم کیدو.

    .

    Your battle's not mine.

    .

    وسط نوشتن نامه های آرت بوک بودم که با خودم فکر کردم "خود نوجوون ام از گرفتن چنین چیزی خیلی خوشحال می شد. خصوصا این نامه." بدون اینکه بدونم، چیزهایی رو نوشته بودم که قبل از هر چیزی، از زبون خودم، خطاب به خودم بود. نمی تونم تشخیص بدم من بیست و دو ساله داشت این ها رو به من نوجوون می گفت یا من نوجوون به یه بیست و دو ساله. شاید هم هردو؟

  • نظرات [ ۱ ]
    • پنجشنبه ۱۲ اسفند ۰۰

    آرت بوک جست و جو

    یک مقدار طول کشید و بالا و پایین داشت، اما آماده شد. خواستم بیخیالش بشم ولی یادم افتاد قول دادم که انجامش بد‌م، حتی اگر فقط یک نفر خواهانش باشه. امیدوارم که دوستش داشته باشید.

     آرت بوک جست‌وجو 

    یه سفر خطرناک از جنس نقاشی و کلمات همراه آنیتا، مسافرِ سرزمینی ناشناخته! 

    محتویات بسته:

    ⦁ آرت بوک 

    - 100 صفحه (50 برگ) گلاسه

    - شامل سه بخشِ جست‌وجو، جنگل مدفون زیر برف (داستان آنیتا و آرتمیس)، یک بخش مخفی 

    ⦁ نامه (مخفی)

    ⦁ برچسب (مخفی)

     قیمت: 200 هزار تومان

    برای سفارش به @Unbornsy توی تلگرام یا اینستا پیام بدید.

    خبر خوب اینه‌ که براش تخفیف گذاشتم ولی یه شرط داره بچه‌ها! 

    شرطش اینه که آرت بوک و صفحه‌ام رو توی یکی از صفحات مجازی(کانال تلگرام، وبلاگ و اینستاگرام) معرفی یا خود پیام رو فوروارد کنید تا با 15 درصد تخفیف، بسته رو به قیمت 170 هزار تومن تهیه کنید! 

    راستی اگر هم نمی‌تونید هزینه رو یک‌جا پرداخت کنید یا مشکلات دیگه، هیچ اشکالی نداره. با هم یه کاریش می‌کنیم!

    هر سوال دیگه‌ای بود در خدمتم.

  • نظرات [ ۶ ]
    • يكشنبه ۱ اسفند ۰۰
    I'm a beast, I'm a monster,
    a savage; and any other
    metaphor the culture can
    imagine, and I've got a caption
    for anybody asking; that is
    I'm feeling fucking fantastic.
    آرشیو مطالب