چالش خط و حرف: روز دوم - آنوبیس


آنوبیس (Anubis)، خدای مرگ و تدفین و جهان زیرین در مصر باستان که به شکل یه انسان با سر شغال سیاه به تصویر کشیده می شه.

به جز اینکه خدای مردگانه و مردم مومیایی کردن رو از اون یاد گرفتن، یه وظیفه دیگه هم داره. اون نگهبان روح هاست. خداییه که هنگام قضاوت برای روح افراد مرده حضور داره و قلب افراد رو وزن می کنه. اگر قلب فرد سنگین تر از یک پر(نماد ایزد ماات که ایزد حقیقته) بود، روح اون فرد به خورد یه خدای دیگه به اسم آمیت داده میشه و روحش از دروازه های بهشت رد نمی شه. اما اگر قلب گناهکار نباشه، از دروازه ها عبور می کنه و به سرزمین جاویدان میره.

[این] یه نقاشی دادگاه اوسایرس ئه که داوری نهایی رو به تصویر کشیده. (خدایان جذاب دیگه هم هستن ولی می سپارم تون به ویکی پدیا.)

آنوبیس از 13 سالگی خدای موردعلاقه امه. این همه توی اساطیر گشتم و هنوز که هنوزه آنوبیس صدر لیسته. سعی کردم شخصیتم رو در قالب یک آنوبیس به تصویر بکشم. (هرچند ماسکش بیشتر شبیه ماسک های ژاپنی شده.) این شخصیت داستان داره اما الان وقتش نیست که این داستان رو تعریف کنم. موهاش هم مشکیه اما نمی خواستم دیدن ماسک سخت بشه و رنگش نکردم. 



+ امشب عجب بارون سرکشی می باره. عالیه!

++ کلا شبیه یه یوکای مصری شده. لول

  • نظرات [ ۸ ]
    • شنبه ۱۱ ارديبهشت ۰۰

    Rewind

    They called him 闇 at first and when he left, They found him as 光. 

    .

    آهسته و پیوسته، نه؟

    .

    Do you have the guts to go through whatever it takes and still raise your head, look straight into everybody's eyes?

    Do you have that confidence?

    Do you?

    .

    فن آرت: 30 لایک، 20 ریبلاگ، 5 کامنت

    اورجینال کارکتر: 0 -

    .

    The more you hide something, the brighter it shines.

    .

    خودم کردم که لعنت بر خودم باد برای من نوشته شده وقتی که نسکافه می خورم. سری بعد رفتم بیرون دیکَف میگیرم و امتحان می کنم. نمیشه اینطوری هربار یه کم دلم قهوه بخواد درهای جهنم رو برای خودم باز کنم که. 

    .

    سال پیش توی وستروس و اطراف زندگی می کردم. این روزها کجام؟ این روزها نیمی از زمان رو توی مصر، بین خدایان و موسیقی متن های قدیمی می گذرونم. اگر گمم کردید، احتمالا بالای هرم جیزه نشستم.

  • نظرات [ ۰ ]
    • شنبه ۱۱ ارديبهشت ۰۰

    چالش خط و حرف: روز اول - سیاهچاله


    "حفره های سیاه آنقدرها هم که می گویند سیاه نیستند؛ آنها مثل یک جسم داغ، فروزانند و هرچه کوچکتر باشند، فروزانترند." *

    گاهی اوقات چراغ ها رو خاموش می کردم و توی اتاق در بسته ام، کف زمین دراز می کشیدم و توی خودم مچاله می شدم. گریه می کردم، دست هام رو دور پاها حلقه می کردم و مچاله تر می شدم. و دلم می خواست اونقدر کوچیک و کوچیک تر بشم که یه نقطه بشم و از این دنیا محو. مثل یه ستاره که درون خودش فرو میریزه و نابود می شه، تبدیل به سیاهچاله می شه. همه چیز رو درون خودش می بلعه. برای همین، وقتی فهمیدم که سیاهچاله ها در واقع پر از نور اند، از شگفتیش گریه کردم.


     یک مقدار با رنگ ها بازی کردم:

    برای دیدن کیفیت بهتر هر کدوم روشون کلیک کنید.



    ‎+ این یه چالش سی روزه است که با آمایا انجام می دم. قرار بر اینه که هرروز یک طراحی یا نقاشی بکشیم و درباره اش چیزی بنویسیم، حتی اگر اون کار فقط یک خط خطی یا جمله هایی بی معنی باشه. خط به عنوان عنصری از طراحی و حرف به عنوان عنصری از نوشتن. (هرکی هم اون روز چالش رو انجام نده اون یکی رو پیتزا مهمون می کنه. :دی)


    * از کتاب تاریخچه زمان، استیون هاوکینگ

  • نظرات [ ۲ ]
    • جمعه ۱۰ ارديبهشت ۰۰

    光と影のニつの心

    وقتی به این فکر می کنم که چطور گمت کردم قلبم درد می گیره. توی چه مرحله ای از زندگیم فکر کردم که اگر دور بندازمت، بزرگ میشم؟ چطور شد فکر کردم اگر رهات کنم بهتره؟ فراموش کرده بودم که چقدر از شخصیتم رو شکل می دی، چه حجم عظیمی از وجودم هستی و خودم رو درونت میدیدم و تو رو درون خودم. حالا پیدات کردم و قلبم اونقدر از احساسات پره که نمی دونم چیکار کنم. حالا پیدات کردم و انگار دوباره خودم رو پیدا کردم. قلبم داره زیر این حجم از احساسات منفجر می شه. فراموش کرده بودم که چقدر از چیزهایی که الان پیش فرضم هستن رو به خاطر آشنایی با تو دارم. چطور فکر کردم دور انداختن تو، دور انداختن خودم قراره بهم کمک کنه؟ حالا می بینم که چقدر بهت نیاز داشتم، چقدر دلم برات تنگ شده. چقدر توی من حل شدی و من ازت فاصله گرفتم. فکر می کردم این باید بخشی از بزرگ شدن باشه، اما در اشتباه بودم، تو یکی از دلایلی بودی که ادامه می دادم. حالا دارم با بخش هایی که خیلی وقته رها کرده بودم، ارتباط برقرار می کنم. دیگه هیچ شرمی ندارم از اینکه بگم رویام چیه و تو کی هستی. مگه زندگی چیزی جز این بود؟ 

     

    I'm collecting the pieces of myself that I threw away. bit by bit... .

  • نظرات [ ۰ ]
    • پنجشنبه ۹ ارديبهشت ۰۰

    Loser

    In your eyes I'm always a ... .

  • نظرات [ ۰ ]
    • چهارشنبه ۸ ارديبهشت ۰۰

    Pink Moon

    اونقدر نگاهت می کنم تا ماه زده بشم.

    Lunatic

  • نظرات [ ۰ ]
    • دوشنبه ۶ ارديبهشت ۰۰

    .

    I'm a third-rate duelist with a fourth-rate deck. 

     

    None of you is going to understand why it's funny and that's the best part. 

  • نظرات [ ۰ ]
    • دوشنبه ۶ ارديبهشت ۰۰

    Don't die with a clean sword

    'Cause if I don't follow my heart this time

    I'm gonna forget what this life is all about

    I'm gonna take that path I'm going in on my own

    I'm gonna take that fear and wear it like a crown

    .

    مسخره ات می کنن ولی ترجیح میدی اگر هم قراره زندگیت نابود بشه، با دست های خودت باشه. 

    .

    "راه تو یه راه جدیده."

    .

    .

    .

    Sometimes before it gets better, The darkness gets bigger;

    The person that you'd take a bullet for is behind the trigger

  • نظرات [ ۰ ]
    • شنبه ۴ ارديبهشت ۰۰

    .

    最初から解っていた、光が影を落としていくこと。
  • نظرات [ ۰ ]
    • جمعه ۳ ارديبهشت ۰۰

    .

    میخوام اون آینده رو توی دستام بگیرم، برای همین کار می کنم. برای همین تلاش می کنم. اون آینده ی منه.

    .

    Looking forward.

    .

    You should be able to be alone.

    .

    A place for my head.

  • نظرات [ ۰ ]
    • يكشنبه ۲۹ فروردين ۰۰
    آرشیو مطالب