زیبا نیست به دریا برسی و بفهمی تمام عمر یه برده بودی؟

اینترنت به ما این توهم رو داد که بخشی از دنیاییم. این توهم رو داد که چون با چیزهایی که باقی بچه‌های دنیا باهاش بزرگ شدن در تماس بودیم، ما هم مثل همون‌هاییم. باید دسترسی‌مون به اینترنت جهانی قطع می‌شد تا بفهمیم چقدر در اشتباه بودیم. 

اینترنت چیزی بود که ما رو ما کرد. ما توش بزرگ شدیم. ما رو با کتاب‌ها، فیلم‌ها، انیمه، مانگا، سریال‌ها آشنا کرد. ما رو با آدم‌های جدید و متفاوت آشنا کرد؛ آدم‌ها و چیزهایی که ما رو تبدیل به آدم بهتری کردن، دنیا رو برامون گسترده کردن و از توی دنیای محدود و کوچیک‌مون کشیدن بیرون. نشونمون داد چیزها می‌تونن جور دیگه‌ای باشن. ما رو آدم‌های پذیرا‌تری کرد.

اینترنت به ما این قدرت رو می‌داد که در ارتباط باشیم، که با خبر باشیم، از زاویه‌های مختلف ببینیم، جاهایی حضور داشته باشیم که شاید هیچ وقت نتونیم جسمی اونجا باشیم. راجع به چیزهایی بحث کنیم که دغدغه‌های روز توی جهان بودن و تجربه‌های آدم‌های مختلف رو بشنویم و درک یا باهاشون همذات‌پنداری کنیم. 

اینترنت به ما اجازه می‌داد فکر کنیم بخشی از دنیاییم، به ما نشون می‌داد که صدا داریم، که وجود داریم و حق داریم که وجود داشته باشیم و روی این کره‌ی خاکی جای برای ما هست. و بعدش ازمون گرفته شد. ترسم رو سر قطعی اینترنت 98 و 01 خیلی خوب به یاد دارم‌، وقتی که از روی نقشه دنیا محو شدیم. و بعد فهمیدیم که هیچ وقت شبیه بچه‌های دیگه نبودیم. فهمیدیم که دغدغه‌های روز دنیا مال ما نبودن. ما دغدغه‌های خیلی ریشه‌ای تری داشتیم که شاید توی فکر همونهایی که فکر می‌کردیم باهاشون خیلی اشتراک داریم نگنجن. ما باهاشون فرق داشتیم. اونها آزاد بودن، ما نبودیم.

 

 

 

* عنوان از Barricades (Movie Ver.) Hiroyuki Sawano موسیقی متن انیمه Attack On Titan. 

  • نظرات [ ۰ ]
    • سه شنبه ۵ دی ۰۲

    All things must end.

    من واقعا پایان دنیای اقوام نورس رو دوست دارم. رگناروک اتفاق میفته و بعد تمام. * هیچی. نیستی مطلق. نه توی چرخه‌ی تناسخ گیر میفتی نه جهان آخرتی در کاره. یخبندان می‌شه، همه با هم می‌جنگن و نابودی تمام عیار. زیبا نیست؟

    آره، شاید دلم بخواد عمر جاودان داشته باشم که ببینم در آینده چی می‌شه یا بخوام زندگی‌های زیادی رو مثل یه بازی تجربه کنم؛ ولی در آخر تنها خواسته‌ام اینه که بمیرم و اجازه بدن که مرده باقی بمونم و کسی از خواب بیدارم نکنه، حالا به هر دلیل به نظر منطقی‌ای که داره. همه‌اش به خاطر میل آدمی به نمردن، خوب بودن جای خودش و کسایی که دوست داره و تحقق عدالت توی جهانیه که عدالتی داخلش نیست. منتها اینا قبلا جواب می‌داد، الان دیگه نمی‌ده.

    رستاخیز و زندگی روحانی در آخرت؟ نه متشکرم. برید پی کارتون، می‌خوام بمیرم و همه‌ی وجودم تجزیه بشه و به ذرات تشکیل دهنده کیهان بپیونده که اون هم میلیاردها سال بعد قراره سرد و نابود بشه. بدون هیچ بازگشتی. تمام. همه‌چیز باید پایان یابد.

     

     

    * به روایت‌هایی

    پ. ن: وقتی مردم دوست دارم جسدم چی بشه؟ می‌خوام که تبدیل به درخت بشم. لطفا منو داخل کپسول جهان قرار بدین و بذارین یه درخت ازم رشد پیدا کنه. اگر نشد، زیر یه نهال دفنم کنید. اگر نشد، ولم کنید توی جنگل به طبیعت برگردم. حتی خاکستر شدن رو ترجیح می‌دم، نمی‌خوام توی قبرستان دفن بشم و برام مهم نیست دینی که باهاش زاده شدم چی برام تعیین کرده. اون موقع‌ها برای مردنت لازم نبود فکر هزینه و جاش باشی. مراسم؟ برید پول و وقت‌تون رو جای دیگه خرج کنید، یه جای بهتر، یه جای مفید، به کار من نمیاد.

    پ. ن دو: نه، افکار خودکشی ندارم و علاقه‌ای هم ندارم الان بمیرم. دوست دارم اگر شانس باهام یار باشه، یه عمر طولانی داشته باشم. این دنیا رو کشف کنم و بیشتر و بیشتر یاد بگیرم. می‌خوام زندگی کنم، تا تهش. 

    پ.ن سه: امیدوارم جسپر کید و بر مکریری در پناه اودین به آهنگسازی ادامه بدن. عنوان از موسیقی متن بازی Assassin's Creed Valhalla. 

  • نظرات [ ۰ ]
    • جمعه ۱ دی ۰۲

    فراموشم نکن.

    نشسته بودی کف زمین، داشتی هودی‌ات رو نقاشی می‌کردی و آهنگ گوش می‌دادی. یاد ده دوازده سال پیشت افتادم؛ همینجوری می‌نشستی کف فرش اتاقت و تکلیف‌های درس هنرت رو انجام می‌دادی، درس محبوبت از همه درس‌های راهنمایی. وقتی که بقیه می‌خواستن بخوابن، تو تازه رادیو رو روشن می‌کردی تا "اینجا شب نیست" گوش بدی و به طراحی با مداد کنته‌ات برسی. می‌دونی چی برام جالبه؟ این که ایده‌‌ای نداشتی ده سال دیگه تبدیل به چه آدمی می‌شی و کجا خواهی بود. چرا، یک چیزهایی می‌گفتی اما سرت خیلی توی ابرها بود. خیلی بهش فکر نمی‌کردی چون نیازی نبود. همه چیز مشخص بود، فقط کافی بود درس‌هات رو بخونی. از خیلی چیزها خبر نداشتی، دنیا رو خیلی کمتر می‌شناختی. اما کم کم چیزها شروع کردن به تغییر کردن و الان شدی من، بیست و چهار ساله. نمی‌دونم اگر یکی اون موقع بهت می‌گفت که این اینده‌اته، بهش افتخار می‌کردی یا نه؛ اما بدون من از اینجا بهت افتخار می‌کنم. می‌تونستیم بیشتر باشیم‌؛ ولی همینی که هستیم هم برای خودش به اندازه کافی خوبه. تنها کاری که از دستمون بر میاد اینه که ببینیم چیکار می‌تونیم بکنیم که ده دوازده سال بعدمون، از آدم و جایی که هست، کمتر پشیمونی داشته باشه و همونجوری نگاهم کنه که تو رو می‌بینم. ما هنوز خیلی راه برای رفتن داریم، مگه نه؟ فقط من می‌دونم که این همه‌ی تو نیست. 

  • نظرات [ ۰ ]
    • شنبه ۲۵ آذر ۰۲

    دستم بوی سیگار گرفته.

    یه جایی از نمایش Back to Black بود که افشاریان میره وسط سلول انفرادیش، روی چهارپایه می‌شینه. سیگار دود می‌کنه و حرف می‌زنه، با کسی که باید پیشش باشه اما نیست و براش سیگار نگه می‌داره. یادت میاد؟ شبش توی راه خونه بهت گفتم اون منم؛ بعد از تو، سیگار نمی‌کشم اما برات سیگار نگه می‌دارم. یک ماه می‌گذره. یکی خریدم و رفتم توی یکی از کوچه‌های همین اطراف. یه تیکه زمین پرت با چندتا درخت ته یه بن بست هست که انگار مال این جهان نیست. بارون می‌اومد نم نم و چمن‌ها خیس بودن. تیکه دادم به دیوار و سیگار رو روشن کردم و گرفتم سمتت. 

    یادته وقتی هنوز کارشناسی بودیم توی کافه بهت گفتم وقتی سی چهل ساله بشیم، میایم همین کافه‌ها و چقدر می‌خوره بهت سیگار بکشی؟ یا اینکه دو سال بعدش چطور یکی از سیگارهای داداشت رو کش رفته بودی؟ رفته بودی شمال، پشت درخت‌های خونه‌ی مامان‌بزرگت چمباتمه زدی و برای اولین بار امتحانش کردی. بهم گفتی انگار توی ریه‌هات کپکه و درک نمی‌کنی چرا آدم‌ها سیگار می‌کشن. همینطور یادمه که چطور کم کم شروع کردی کشیدن، وقت‌هایی که خانواده خونه نبودن. به خصوص از اعتراض‌های 01 به بعد، بیشتر می‌کشیدی. با من حرف نمی‌زدی و فقط می‌تونستم پشت اون پنجره یا توی بالکن تصورت کنم، توی آبی تیره شب، با یه نقطه سرخ کوچیک توی دستت. یادمه بهم گفتی انگار یه بخشی از وجودت سوخته و سیاه شده.

    حرف زدم و به آروم آروم سوختن سیگار نگاه کردم. به خاکستر شدنش، به دودش که بین شاخه‌های بالای سرم می‌پیچید و توی آسمون ابری گم می‌شد. با خودم فکر کردم کاش می‌شد سیگار بکشم و تو رو هم همراهش دود کنم. خاکستر بشه قلبم و چیزی باقی نمونه. کاش می‌شد یکی بکشم و تو هم باهاش تموم بشی، بری. اما فقط سیگار تموم می‌شه و تو هنوز اینجایی. ته سیگار رو همونجا رها می‌کنم و راهی خونه می‌شم. حالا بوی سیگار گرفتی؛ و می‌دونی که چقدر ازش بیزارم. 

  • نظرات [ ۰ ]
    • جمعه ۲۴ آذر ۰۲

    .

    این همه هندونه رو که دارم با یه دست بلند می‌کنم، می‌خوام چیکار بکنم حالا؟ 

  • نظرات [ ۰ ]
    • يكشنبه ۱۹ آذر ۰۲

    دورهمی پاییز 02

    اگر هنوز توی این آلودگی هوا زنده‌اید، بیاید تا آخر آذر همو ببینیم. هرکی تهرانه یا می‌تونه بیاد، همینجا حاضری بزنه لطفا تا هماهنگ کنیم.

    قرار شد 5شنبه 23‌ام، ساعت 9. 

  • نظرات [ ۴ ]
    • يكشنبه ۱۹ آذر ۰۲

    .

    تو نیستی و دست‌هام درد می‌کنن.

  • نظرات [ ۰ ]
    • پنجشنبه ۱۶ آذر ۰۲

    اتاق گاز

    امروز تهران کوه نداره. هوا جوری آلوده است که کسی نباید از خونه خارج می‌شد، بیست متر جلوترت رو خاکستر گرفته. امروز از اون روزهای تهرانه که بیشتر از همیشه دلم می‌خواد از اینجا فرار کنم و پشت سرم رو هم نگاه نکنم.

  • نظرات [ ۰ ]
    • يكشنبه ۱۲ آذر ۰۲

    باد به دست

    از عملکرد خودم این چند وقت راضی نیستم. نمی‌دونم توی مغزم چه خبره. با خودم می‌گم مگه اینا همون چیزایی نبود که می‌خواستم؟ مگه اینا همون چیزایی نبود که منو به هدفم نزدیک‌تر می‌کرد؟ مگه اینا اون مهم‌ترین‌ها نبودن؟ پس چرا در حدی که لازم بود تلاش نکردم؟ پس چرا در حدی که لازمه تلاش نمی‌کنم؟ به الف می‌گم هیچی توی ذهنم کار نمی‌کنه، تحت فشارم و استرس می‌کشم اما در عین حال انگار هیچی برام مهم نیست. راضی نیستم، نه، از عملکردم راضی نیستم، می‌تونستم بهتر باشم، می‌تونستم بهتر عمل کنم. و حالا می‌ترسم با همین ذهنی که باید دنبال خودم بکشونمش، در حال نابودی همون آینده‌ای باشم که بیشتر از همه می‌خواستمش. باد هوا، حرف فقط باد هواست، و منم زیاد حرف می‌زنم.

     

     

    * حافظ از دولت عشق تو سلیمانی شد

    یعنی از وصل تواش نیست به جز باد به دست

  • نظرات [ ۰ ]
    • شنبه ۱۱ آذر ۰۲

    Dream

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • جمعه ۱۰ آذر ۰۲
    آرشیو مطالب
    نویسندگان