۷ مطلب در آبان ۱۴۰۳ ثبت شده است

مکانیسم

چند وقت پیش داشتیم با بچه‌ها درباره اینکه یک سری چیزها در زمان خودشون انتخاب طبیعی و درستی بودند صحبت می‌کردیم. مثلا اینکه همه می‌دونند پرخوری عصبی در بلند مدت بسیار آسیب‌زاست؛ ولی در زمان خودش، انتخاب طرف به جای خودکشی بوده. "یا غذا بخور یا بمیر". به نظرم خیلی مهمه ببینیم انتخاب‌ طرف بین چی و چیه. یک دفعه‌ای نمی‌شه از این انتخاب به یه انتخاب مثل "یا برو بدو یا مراقبه کن" رسید. خصوصا وقتی که زورت هم به تغییر یا ترک محیط نمی‌رسه. 

  • نظرات [ ۱ ]
    • چهارشنبه ۳۰ آبان ۰۳

    Nomad

    عادت دارم زود به زود فضای گوشی و لپ‌تاپم رو مرتب و خالی کنم. خیلی از فایل‌ها رو پاک می‌کنم و باقی رو توی هاردم می‌ریزم. گاهی این وسط‌، اشتباهی پوشه‌هایی رو پاک می‌کنم که اتفاقا لازم دارم. امروز فهمیدم پوشه موسیقیم رو پاک کردم، کامل، بدون حتی یک دونه آهنگ؛ اون هم درست وقتی که فکر می‌کردم دیگه دارم به اون آرشیوی که توی گوشی قبلیم داشتم نزدیک می‌شم. به اندازه اون وقتی که نوجوون بودم و دوتا هارد رو با فایل‌های خودم و عکس‌های خانوادگی‌مون فرمت کردم ناراحت نیستم، ولی باز هم فکرش از لحاظ روانی خسته‌ام می‌کنه. دلیلش هم اینه که من همیشه از این گوشی به اون گوشی، از این کامپیوتر به اون لپ‌تاپ جا به جا شدم و هر بار مجبور شدم از اول آرشیو موسیقیم رو درست کنم. کاش از اول همه رو توی فضای ابری ذخیره می‌کردم! الان خوشحالیم اینه که دست کم اکانت اسپاتیفای‌م آرشیو نسباتا خوبی داره و اگر حساب ویژه بخرم، می‌تونم دوباره همه‌‌شون رو داشته باشم. هرچند بدون موسیقی می‌شه سر کرد ولی برای من که روزم رو توی دنیاهای مختلف می‌گذرونم، مقداری سخته. 

  • نظرات [ ۱ ]
    • سه شنبه ۲۹ آبان ۰۳

    .

    I'm done grieving you. Enough is enough. 

  • نظرات [ ۱ ]
    • يكشنبه ۲۰ آبان ۰۳

    .

    چند وقت پیش بهم گفت بریم بیرون، کافه‌ای جایی، می‌خوام راجع به یه مسئله‌ای باهات صحبت کنم. کافه نرفتیم؛ ولی شروع کردیم همینجوری با ماشین توی اتوبان صدر و خیابون شریعتی دور زدن. هشت شب بود، من رانندگی می‌کردم و اون حرف می‌زد. مسئله‌اش رو که گفت و درباره‌اش صحبت کردیم، یه کم فضا بین‌مون آروم‌تر شده بود، شاید یه کم نزدیک‌تر، هرچند حرف زدن اسون‌تر نشده بود. بهم گفت دعا می‌کنه از اینجا نرم. ازش پرسیدم چرا؟ گفت ما دوستت داریم خب، من دوستت دارم و برات دعا می‌کنم همیشه. پرسیدم چی این رو دوست داری آخه؟ نفهمید منظورم چیه. جفت‌مون یه کم گریه کردیم و بابت گذشته معذرت خواستیم. با خودم می‌گم چی می‌شد اگر می‌تونستم اون لحظه‌های خالصانه رو همیشه نگه‌دارم. 

  • نظرات [ ۰ ]
    • شنبه ۱۹ آبان ۰۳

    زنده باد شیرکاکائو

    به نظر می‌رسه آبان چیزی برای گفتن ندارم، با اینکه توش کم اتفاق نیفتاده. همه چیز توی سرمه و به کلمه در نمیاد. 
    کیا دیروز بهم گفت:"این چند وقت خطی بودم." و بعد فهمیدم یه اصطلاحه که خودش اختراع کرده. امروز دائم به خطی بودن فکر می‌کردم و اینکه چه اصطلاح جالب و مناسبی. 

    دیشب بعد از همه چی، ساعت حدودای 11-12 شب تنها چیزی که می‌خواستم این بود که فقط گریه کنم، با اینکه یکی دو ساعت قبلش توی ماشین گریه کرده بودم یه کم. الان هم همینطورم. نمی‌فهمم چرا، اون هم بعد از اتفاقات سخت و جالبی که افتاد. دیشب گریه نکردم، می‌دونم الان هم نمی‌کنم.
    منتظرم یک چیزی تموم بشه، اما نمید‌ونم چی. منتظرم اون یک چیز تموم بشه تا یک چیز دیگه رو شروع کنم اما نمید‌ونم چی. فقط منتظرم، می‌شینم و وقت می‌کُشم.
    یه مدت که از خونه بیرون نری، دوباره بیرون رفتن سخت می‌شه. هرچقدر بیشتر طول بکشه، سخت‌تر می‌شه. 
    می‌گه برای من adhd اینطوریه که همین که چشمم رو از چیزی بردارم یا سرم رو برگردونم، اون چیز دیگه برام وجود نداره. میگم این یه چیزی توی فلسفه نبود؟ جواب میده آه من از فلسفه متنفرم. 
  • نظرات [ ۱ ]
    • شنبه ۱۹ آبان ۰۳

    .

    You wake up in the Middle East and think you're just a joke to the gods.

  • نظرات [ ۰ ]
    • شنبه ۵ آبان ۰۳

    .

    توی زندگیم اونقدر هم به دنبال هدف خاصی نبودم. قبلا هم اینجا نوشتم که مشکلم در واقع بی‌هدف بودنه و چیزی نیست که من رو اونقدر دنبال خودش بکشونه. می‌تونم بگم هدفم، پیدا کردن هدف بود (هست؟). به خودم می‌گم اگر یک روز اون هدف رو پیدا کنم، از همه چیزم براش مایه می‌‌گذارم و همه تلاشم رو براش می‌کنم (واقعا؟). هنوز که پیداش نکردم. با این وجود، چیزهایی بوده خواستم یا به سمت‌شون متمایل بودم. فکر می‌کنم برای کسی مثل من، همین که تونستم خودم رو نزدیک و توی مسیرشون نگه‌دارم و دستاوردهایی داشته باشم، به اندازه کافی خوب بوده. شاید همه تلاشم رو نکرده باشم؛ ولی در همون حد که می‌خواستم‌شون، براشون تلاش کردم. حالا چه فایده داره این آدم، خودش رو با بقیه مقایسه کنه؟ اگر قرار باشه تغییری هم اتفاق بیفته توی کسی که هستم، یک شبه نمیفته. تنها کاری که می‌تونم بکنم، همینه که باز خودم رو با چیزهایی که جذبم می‌کنند در ارتباط نگه‌دارم و پیش برم. شاید یک روز، من هم اون هدفم رو پیدا کردم. شاید هم نکردم. بالاخره راه همینه، حالا یا یه کم بالاتر، یا یه کم اونورتر. شاید هم رفتم و نبود، هنوز که پا دارم.



    + این هفته که تموم بشه، سیگار سوم رو می‌خرم. دیگه وقتش رسیده. 

  • نظرات [ ۳ ]
    • سه شنبه ۱ آبان ۰۳
    I'm a beast, I'm a monster,
    a savage; and any other
    metaphor the culture can
    imagine, and I've got a caption
    for anybody asking; that is
    I'm feeling fucking fantastic.
    آرشیو مطالب