۹ مطلب در مهر ۱۴۰۰ ثبت شده است

.

اون فرد کاری رو که هیچ کس دیگه ای انجام نمی داد، دست می گرفت. اگر هیچ کس دیگه ای نمی خواست انجامش بده، اون کسی بود که آستین هاش رو بالا می زد و تمومش می کرد.

.

خواهران سرنوشت دست به دست هم دادن یه موقعیتی پیش اومد که بتونم تهوع و سیزیف رو با هم بخونم و به نام‌ ناپذیر فکر کنم.

چیزی که تا الان به دردت نخورده احتمالا بعدا هم به دردت نمی‌خوره. 

.

در شرایط مختلفی از زندگیم، سه بار این نیاز رو دیدم که یکی با مشت توی صورتم بزنه. امروز یکی از هموناست. 

.

You're my family... . 

.

به جای مشت زدن دست خودم رو گرفتم.

.

مامان بهش زنگ می زنه تا راضیش کنه، جواب میده: می دونی خاله، دیگه نمی خوام باهاش بجنگم. اگر قراره منو از پا در بیاره بذار بیاره، می خوام همینجوری زندگی کنم. 

.

چی بهتر از اینکه بعد از شش ساعت کار، چایی و پای سیب داشته باشی تا خستگیت رو در کنی؟

.

برای هضم شون زمان می خوام. خسته ام. دلم می خواد به پشتی مبلم تکیه بدم و بذارم چیزها بیرون بریزند. امروز روز خسته ایه. کاش می شد امروز فقط بخوابم و از فردا بیدار بشم. 

  • نظرات [ ۰ ]
    • جمعه ۳۰ مهر ۰۰

    .

    هر کسی که قدرت داره، خداست.

    .

    کی می خوای من رو شبیه خودم ببینی؟

    .

    Hiroyuki Sawano میتونه روحم رو هرجور که خواست داشته باشه و منم تقدیمش می کنم.

  • نظرات [ ۰ ]
    • سه شنبه ۲۰ مهر ۰۰

    .

    دنیای من دور از دسترس همه بود. حنی اگر می مردم، دنیام به زندگی ادامه می داد؛ چرا که دنیای تخیل از گزند واقعیت به دوره.

    .

    با هر کلمه ای که می نویسم، خودم رو مطلق می کنم. 

    .

    ساعت پنج صبح،

    هری بیدارم کرده باهاش بازی کنم.

    از پنجره سیریوس و اوریون رو می بینم،

    بی اختیار لبخند می زنم. 

    .

    چندساعته تونستم موضعم رو نسبت به یه چیز مهم انتخاب کنم و احساس آرامش بیشتری دارم. وقتی نمی تونم تصمیم بگیرم به شدت مضطرب می شم. هرچقدر اون چیز مهم تر باشه، بیشتر حالم بد میشه و تا زمانی که تصمیمش رو نگرفتم، این برزخ ادامه پیدا می کنه. 

  • نظرات [ ۰ ]
    • يكشنبه ۱۱ مهر ۰۰

    شریک جرم. 

  • نظرات [ ۰ ]
    • چهارشنبه ۷ مهر ۰۰

    .

    وقتی به فلدر کارهای سال 1400 نگاه می کنم، واقعا به خودم افتخار می کنم. تازه 6 ماه ازش گذشته و اینقدر پر شده، تا آخر سال چقدر میشه؟ خوبه که این فلدرها رو نگه می دارم. خوبه که میتونم ببینم هر سال چقدر درگیر بودم. گاهی ذهنم گولم می زنه که کاری نکردم، که وقتم رو بیهوده هدر دادم. حداقل می تونم این ها رو نشونش بدم و بهش خلافش رو ثابت کنم. نمی تونم بگم وقت هدر ندادم، شاید یکی با همه زمانی که من کار نمی کنم شاهکار انجام بده، اما توان و سرعت من الان در همین حده. همین الان از سارایی که نمیتونه از تختش بیرون بیاد جلوترم. 

    .

    آیا من کوچک تر و ناپخته تر و ناآگاه تر از اونی ام که بگم چی می خوام؟ که تصمیم بگیرم آینده ام چطور باشه؟ که دنبال چی برم؟ آیا نابالغ تر از اونی ام که بتونم تشخیص بدم و همه جوانبش رو بسنجم؟

    .

    چرا وقتی به رویاهام فکر می کنم گریه ام می گیره؟

    .

    Time to educate myself.

  • نظرات [ ۰ ]
    • سه شنبه ۶ مهر ۰۰

    با ذهن خالی

    سرم داغ کرده و قلبم بدون دلیل تند می زنه. به این فکر می کنم که بعد از سه هفته بهتر میشه یا نه. دلم یه چیز خنک می خواد ولی چیزی پیدا نمی کنم. چند لحظه کلافه وسط آشپزخونه می ایستم. در نهایت یک لیوان آب و یخ پر می کنم و بر می گردم سر کارم. دوست دارم دوباره توی جاده باشم. پنجره رو بدم پایین و بذارم باد سر و گردنم رو خنک کنه و تنها صدایی که می شنوم، همون صدای باد باشه که نمیذاره پلک هام رو باز کنم. 

  • نظرات [ ۰ ]
    • دوشنبه ۵ مهر ۰۰

    نودل، تافی و چسب زخم

    به راننده اسنپ گفتم روزتون بخیر، اون هم جواب داد صبحتون بخیر. منتظر بودم که همین‌جا مثل روال معمول تموم بشه که ادامه داد: امیدوارم روز قشنگی داشته باشی دخترم. همین جمله‌ای که اضافه شد، باعث شد لبخند بزنم.

    عجیبه ها، به عنوان یک انسان نتونی توی جامعه انسانی به صورت عادی Function کنی.

    .

    هنوز اون لحظه رو به خاطر دارم، هنوز اون آزادی رو یادمه. 

    نه اینکه عمدی باشه؛ از اینکه دست هام زخم می شن خوشم میاد. از اینکه چسب زخم ها بهم نشون میدن در حال انجام کاری بودم، خوشحال میشم.

    Busy hands are happy hands. 

    .

    I don't ever worry about nothin'. 

  • نظرات [ ۰ ]
    • دوشنبه ۵ مهر ۰۰

    .

    I hide myself behind my words, Scared you'd never come find me.

    منتظر روزی‌ام که همه این‌ها رو زمین بذارم و به قبرم برگردم. یک روزی میاد که این استخوان‌ها رو رها کنم. اما تا اون موقع، زنده می‌مونم و هر جا میرم همه شون رو به دوش می‌کشم. 

    .

    وقتشه زندگی به جریان خودش برگرده.

    .

    I'm not undeserving of a future.

  • نظرات [ ۰ ]
    • يكشنبه ۴ مهر ۰۰

    .

    I wanna get better. 

    I don't wanna be left behind.

  • نظرات [ ۰ ]
    • جمعه ۲ مهر ۰۰
    I'm a beast, I'm a monster,
    a savage; and any other
    metaphor the culture can
    imagine, and I've got a caption
    for anybody asking; that is
    I'm feeling fucking fantastic.
    آرشیو مطالب