اون فرد کاری رو که هیچ کس دیگه ای انجام نمی داد، دست می گرفت. اگر هیچ کس دیگه ای نمی خواست انجامش بده، اون کسی بود که آستین هاش رو بالا می زد و تمومش می کرد.

.

خواهران سرنوشت دست به دست هم دادن یه موقعیتی پیش اومد که بتونم تهوع و سیزیف رو با هم بخونم و به نام‌ ناپذیر فکر کنم.

چیزی که تا الان به دردت نخورده احتمالا بعدا هم به دردت نمی‌خوره. 

.

در شرایط مختلفی از زندگیم، سه بار این نیاز رو دیدم که یکی با مشت توی صورتم بزنه. امروز یکی از هموناست. 

.

You're my family... . 

.

به جای مشت زدن دست خودم رو گرفتم.

.

مامان بهش زنگ می زنه تا راضیش کنه، جواب میده: می دونی خاله، دیگه نمی خوام باهاش بجنگم. اگر قراره منو از پا در بیاره بذار بیاره، می خوام همینجوری زندگی کنم. 

.

چی بهتر از اینکه بعد از شش ساعت کار، چایی و پای سیب داشته باشی تا خستگیت رو در کنی؟

.

برای هضم شون زمان می خوام. خسته ام. دلم می خواد به پشتی مبلم تکیه بدم و بذارم چیزها بیرون بریزند. امروز روز خسته ایه. کاش می شد امروز فقط بخوابم و از فردا بیدار بشم.