وقتی به فلدر کارهای سال 1400 نگاه می کنم، واقعا به خودم افتخار می کنم. تازه 6 ماه ازش گذشته و اینقدر پر شده، تا آخر سال چقدر میشه؟ خوبه که این فلدرها رو نگه می دارم. خوبه که میتونم ببینم هر سال چقدر درگیر بودم. گاهی ذهنم گولم می زنه که کاری نکردم، که وقتم رو بیهوده هدر دادم. حداقل می تونم این ها رو نشونش بدم و بهش خلافش رو ثابت کنم. نمی تونم بگم وقت هدر ندادم، شاید یکی با همه زمانی که من کار نمی کنم شاهکار انجام بده، اما توان و سرعت من الان در همین حده. همین الان از سارایی که نمیتونه از تختش بیرون بیاد جلوترم. 

.

آیا من کوچک تر و ناپخته تر و ناآگاه تر از اونی ام که بگم چی می خوام؟ که تصمیم بگیرم آینده ام چطور باشه؟ که دنبال چی برم؟ آیا نابالغ تر از اونی ام که بتونم تشخیص بدم و همه جوانبش رو بسنجم؟

.

چرا وقتی به رویاهام فکر می کنم گریه ام می گیره؟

.

Time to educate myself.