۳۳ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۰ ثبت شده است

Rewind

People come and people go. ね?

.
خواب برام جز مهمی از سبک زندگیه و می دونم که تاثیر مستقیمی روی کیفیت همه چیز داره. 
.
هری نرم ترین موجود دنیاست.
.
نمی دونم چی باعث میشه من رو یه راهب یا زاهد یا همچین چیزهایی ببینن. خانواده خیلی وقته به این اشاره می کنن که شبیه چنین افرادی هستم، کسایی که میرن به معابد و ریاضت می کشن. و نشستم به این فکر می کنم که اگر تونسته بودم همه ی اون کیفیت هایی که از سبک زندگیم می خوام رو اعمال کنم، اون موقع چی بهم می گفتن. الان که فکرشو می کنم لئو هم اون روزهای اول برخوردمون توی دبیرستان بهم می گفت عارف گوشه گیر. لول
.
دستم درد می کنه و چشمم همینطور. اما به خودم یاداوری می کنم برای چی دارم این کار رو می کنم تا ادامه بدم.
.
مدت خیلی زیادی طول کشید تا معنی حرف هایی که می زدم رو درک کنم. مدت زیادی طول کشید تا به حرف هایی که خودم می زدم باور پیدا کنم. 
.
و شاید زمانی برسه که برگردم نگاه کنم و ببینم که تمام مدت دور خودم دور می زدم. که گیج شدم، که راه رو اشتباهی رفتم. اما این راهیه که باید برم. هیچ راهی تا مقصد صاف و مسطح نیست. یادم نره. 
  • نظرات [ ۰ ]
    • چهارشنبه ۱۵ ارديبهشت ۰۰

    چالش خط و حرف: روز پنجم - waiting on a lonely star

    寂しい星を待って

    愛されたいを知ってしまった少年

    夜空を見上げたなら 今踊って

    さよならを謳って 希うまで

     

    [MV] 夜は仄か

    Eve - Night is faint

     
     
     به کشیدن دستم سمت اون نور ادامه می دم.
  • نظرات [ ۶ ]
    • سه شنبه ۱۴ ارديبهشت ۰۰

    چالش خط و حرف: روز چهارم - سوسن سفید

     

    - Lily -

    I see light at the end of this tunnel... and I'm sorry you don't. I am. But it's there. And if you come with me, I can take you to it. 

    ... So please believe in me. 


    من ته این تونل نور می بینم. و متاسفم که تو نمی بینی. واقعا هستم. اما اون اونجاست. و اگر باهام بیای، می تونم تو رو هم به اونجا ببرم. 
    ... پس بهم باور داشته باش.


    Happy Birthday Sam Winchester!

     

    دیروز تولد شخصیت موردعلاقه ام توی سوپرنچرال بود و من امروز فهمیدم. برای همین به خودم قول دادم حتما یه نقاشی ازش بکشم. واقعا کلمات کم هستن در وصف احساسی که برای این کارکتر دارم و سفری که در طی این مدت باهاش طی کردم. همراه با سم، من هم رشد کردم و خیلی وقت ها چیزهایی رو که نیاز داشتم بشنوم یا به کسی بگم، اونجا پیدا می کردم.




    + May the force be with you.

  • نظرات [ ۸ ]
    • دوشنبه ۱۳ ارديبهشت ۰۰

    چاش خط و حرف: روز سوم - 心

    دست و پاهام سردن اما قلبم توی سینه ام می تپه و تپشش رو همه جا حس می کنم.

     قوی و محکم؛ برای اینکه زنده ام.

    خاطره ی اون روز سرد در حالی که باد موهام رو به هم می ریخت و ماه بالای سرم بود از ذهنم پاک نمی شه. 

    Even now, I'm a free soul.




    تا روزی که دیگه نباشم... .

  • نظرات [ ۷ ]
    • يكشنبه ۱۲ ارديبهشت ۰۰

    چالش خط و حرف: روز دوم - آنوبیس


    آنوبیس (Anubis)، خدای مرگ و تدفین و جهان زیرین در مصر باستان که به شکل یه انسان با سر شغال سیاه به تصویر کشیده می شه.

    به جز اینکه خدای مردگانه و مردم مومیایی کردن رو از اون یاد گرفتن، یه وظیفه دیگه هم داره. اون نگهبان روح هاست. خداییه که هنگام قضاوت برای روح افراد مرده حضور داره و قلب افراد رو وزن می کنه. اگر قلب فرد سنگین تر از یک پر(نماد ایزد ماات که ایزد حقیقته) بود، روح اون فرد به خورد یه خدای دیگه به اسم آمیت داده میشه و روحش از دروازه های بهشت رد نمی شه. اما اگر قلب گناهکار نباشه، از دروازه ها عبور می کنه و به سرزمین جاویدان میره.

    [این] یه نقاشی دادگاه اوسایرس ئه که داوری نهایی رو به تصویر کشیده. (خدایان جذاب دیگه هم هستن ولی می سپارم تون به ویکی پدیا.)

    آنوبیس از 13 سالگی خدای موردعلاقه امه. این همه توی اساطیر گشتم و هنوز که هنوزه آنوبیس صدر لیسته. سعی کردم شخصیتم رو در قالب یک آنوبیس به تصویر بکشم. (هرچند ماسکش بیشتر شبیه ماسک های ژاپنی شده.) این شخصیت داستان داره اما الان وقتش نیست که این داستان رو تعریف کنم. موهاش هم مشکیه اما نمی خواستم دیدن ماسک سخت بشه و رنگش نکردم. 



    + امشب عجب بارون سرکشی می باره. عالیه!

    ++ کلا شبیه یه یوکای مصری شده. لول

  • نظرات [ ۸ ]
    • شنبه ۱۱ ارديبهشت ۰۰

    Rewind

    They called him 闇 at first and when he left, They found him as 光. 

    .

    آهسته و پیوسته، نه؟

    .

    Do you have the guts to go through whatever it takes and still raise your head, look straight into everybody's eyes?

    Do you have that confidence?

    Do you?

    .

    فن آرت: 30 لایک، 20 ریبلاگ، 5 کامنت

    اورجینال کارکتر: 0 -

    .

    The more you hide something, the brighter it shines.

    .

    خودم کردم که لعنت بر خودم باد برای من نوشته شده وقتی که نسکافه می خورم. سری بعد رفتم بیرون دیکَف میگیرم و امتحان می کنم. نمیشه اینطوری هربار یه کم دلم قهوه بخواد درهای جهنم رو برای خودم باز کنم که. 

    .

    سال پیش توی وستروس و اطراف زندگی می کردم. این روزها کجام؟ این روزها نیمی از زمان رو توی مصر، بین خدایان و موسیقی متن های قدیمی می گذرونم. اگر گمم کردید، احتمالا بالای هرم جیزه نشستم.

  • نظرات [ ۰ ]
    • شنبه ۱۱ ارديبهشت ۰۰

    چالش خط و حرف: روز اول - سیاهچاله


    "حفره های سیاه آنقدرها هم که می گویند سیاه نیستند؛ آنها مثل یک جسم داغ، فروزانند و هرچه کوچکتر باشند، فروزانترند." *

    گاهی اوقات چراغ ها رو خاموش می کردم و توی اتاق در بسته ام، کف زمین دراز می کشیدم و توی خودم مچاله می شدم. گریه می کردم، دست هام رو دور پاها حلقه می کردم و مچاله تر می شدم. و دلم می خواست اونقدر کوچیک و کوچیک تر بشم که یه نقطه بشم و از این دنیا محو. مثل یه ستاره که درون خودش فرو میریزه و نابود می شه، تبدیل به سیاهچاله می شه. همه چیز رو درون خودش می بلعه. برای همین، وقتی فهمیدم که سیاهچاله ها در واقع پر از نور اند، از شگفتیش گریه کردم.


     یک مقدار با رنگ ها بازی کردم:

    برای دیدن کیفیت بهتر هر کدوم روشون کلیک کنید.



    ‎+ این یه چالش سی روزه است که با آمایا انجام می دم. قرار بر اینه که هرروز یک طراحی یا نقاشی بکشیم و درباره اش چیزی بنویسیم، حتی اگر اون کار فقط یک خط خطی یا جمله هایی بی معنی باشه. خط به عنوان عنصری از طراحی و حرف به عنوان عنصری از نوشتن. (هرکی هم اون روز چالش رو انجام نده اون یکی رو پیتزا مهمون می کنه. :دی)


    * از کتاب تاریخچه زمان، استیون هاوکینگ

  • نظرات [ ۲ ]
    • جمعه ۱۰ ارديبهشت ۰۰

    光と影のニつの心

    وقتی به این فکر می کنم که چطور گمت کردم قلبم درد می گیره. توی چه مرحله ای از زندگیم فکر کردم که اگر دور بندازمت، بزرگ میشم؟ چطور شد فکر کردم اگر رهات کنم بهتره؟ فراموش کرده بودم که چقدر از شخصیتم رو شکل می دی، چه حجم عظیمی از وجودم هستی و خودم رو درونت میدیدم و تو رو درون خودم. حالا پیدات کردم و قلبم اونقدر از احساسات پره که نمی دونم چیکار کنم. حالا پیدات کردم و انگار دوباره خودم رو پیدا کردم. قلبم داره زیر این حجم از احساسات منفجر می شه. فراموش کرده بودم که چقدر از چیزهایی که الان پیش فرضم هستن رو به خاطر آشنایی با تو دارم. چطور فکر کردم دور انداختن تو، دور انداختن خودم قراره بهم کمک کنه؟ حالا می بینم که چقدر بهت نیاز داشتم، چقدر دلم برات تنگ شده. چقدر توی من حل شدی و من ازت فاصله گرفتم. فکر می کردم این باید بخشی از بزرگ شدن باشه، اما در اشتباه بودم، تو یکی از دلایلی بودی که ادامه می دادم. حالا دارم با بخش هایی که خیلی وقته رها کرده بودم، ارتباط برقرار می کنم. دیگه هیچ شرمی ندارم از اینکه بگم رویام چیه و تو کی هستی. مگه زندگی چیزی جز این بود؟ 

     

    I'm collecting the pieces of myself that I threw away. bit by bit... .

  • نظرات [ ۰ ]
    • پنجشنبه ۹ ارديبهشت ۰۰

    Loser

    In your eyes I'm always a ... .

  • نظرات [ ۰ ]
    • چهارشنبه ۸ ارديبهشت ۰۰

    Pink Moon

    اونقدر نگاهت می کنم تا ماه زده بشم.

    Lunatic

  • نظرات [ ۰ ]
    • دوشنبه ۶ ارديبهشت ۰۰
    آرشیو مطالب
    نویسندگان