۱۸ مطلب در فروردين ۱۳۹۹ ثبت شده است

قطره‌های آب از روی موهای سیاهش می چکد.

اون روزی مامان رو مجبور کردم موهامو کوتاه کنه. اونقدر تحمل همین چند سانت بلند شدن و برخورد موهام به گردنم برام سخت شده بود که یک قدم با برداشتن ماشین و زدن همه شون فاصله داشتم. دوست دارم پشت سرم خالی باشه و وقتی دست می‌کشم، چیزی لای انگشت‌هام نمونه و جلوی موهام بلندتر باشه تا هرچند وقت یک بار بریزم‌شون توی صورتم و چشم‌هام رو بپوشونم. برای وقت‌هایی که دلم نمی‌خواد این دنیا رو ببینم. و انگار اگر من نتونم ببینمش، اون‌ها هم نمی‌تونن منو ببینن.

  • نظرات [ ۴ ]
    • يكشنبه ۳۱ فروردين ۹۹

    توی یک شب مِه آلود

    گفتم: یه بار یه جا خوندم می‌گفت اگر خوب نشی، به بقیه هم صدمه میزنی. و چند وقته دارم فکر میکنم خوب نخواهم شد. و اونوقت بقیه ای در کار نخواهد بود.

    مِه: آه, How I found this to be true. و من خیلی میترسم از کل این پروسه. حس میکنم یه حلقه بی نهایته، صدمه زدن و صدمه خوردن، که هر چی عمیق تر بری بیرون اومدن ازش غیرممکن تره. Then again، شاید من هیچ وقت بیرون نیومدم. برای قدم برداشتن خسته نیستی؟ من فکر کنم انرژیش رو هم نداشته باشم حتی. 

  • نظرات [ ۰ ]
    • يكشنبه ۲۴ فروردين ۹۹

    let me fly through the sky

    توی Pom Poko یه صحنه هست که راکون ها خودشون رو به پرنده های سفید تبدیل می کنن و توی آسمون آبی تیره ی شب پرواز می کنن. این چند وقت که توی خونه ام و فقط از پنجره می تونم مقدار محدودی از آسمون رو ببینم و پرنده های زیادی روی درخت گردوی جلو پنجره میشینن، با خودم فکر کردم که چقدر بیشتر از قبل دلم می خواد که پرنده می بودم. یا می تونستم مثل اونها، هر موقع دلم خواست تبدیل به پرنده بشم، از این پنجره روی شاخه ها بپرم و بعد به سمت آسمون پرواز کنم و محو شم. 

    وقتی داشتم به آلبوم Self-Portrait سوهو گوش می دادم، دلم خواست با حس درونم و حس رنگی ای که بهم میداد، نقاشی کنم.

  • نظرات [ ۰ ]
    • پنجشنبه ۲۱ فروردين ۹۹

    雲居

    اینکه امشب اَبَرماه داریم و من نمی‌تونم ببینمش، داره خفه‌ام می‌کنه. اینکه این زمستون نتونستم حتی یک شب سیریوس رو ببینم، قلبم رو خراش می‌ده. اینکه نمی‌تونم دستمو سمت همون چندتا صورت فلکی‌ای که می‌شناختم دراز کنم و سرمای باد رو بین موهام حس کنم، باعث میشه خون بریزم.

  • نظرات [ ۰ ]
    • سه شنبه ۱۹ فروردين ۹۹

    انباری موزه‌ی اشیای دور انداخته شده

    روی جنونم پارچه‌ی عقل کشیدم. شبیه یه ملحفه سفید روی مشتی اشیای هنری کوچیک و بزرگ که نمی‌تونی شکل‌شون رو تشخیص بدی.

  • نظرات [ ۰ ]
    • چهارشنبه ۱۳ فروردين ۹۹

    حس می‌کنم کوفته‌برنجی‌های طلسم‌شده‌ نیاز دارم.

  • نظرات [ ۲ ]
    • چهارشنبه ۱۳ فروردين ۹۹

    Blossom

    امپرسیونیست‌ها بر احساس آنیِ حاصل از تصویر شی بر شبکیه چشم تاکید کردند، و از این طریق به تعبیری تازه از دنیای مرئی دست یافتند. اینان، با نشاندن احساس بصری بر جای تصویر عینی، و با ثبت نمودهای گذرا به عوضِ باز نمایی چیزهای شناخته شده، نقاشی را به سمت تفسیر ذهنیِ نقشمایه - و در نتیجه، به سوی تقلیل اهمیت موضوع - سوق دادند. اینان، با تجزیه پدیده‌های نورانی و تبدیل نور سفید به عناصر متشکله‌ی رنگینش، در راه دستیابی به "استقلال" رنگ و شکل گام نهادند. ولی، "امپرِسیون" یا ادراک شخصیِ نقاش، همانا احساس بصری او بود؛ و این امر، انگیزشی برونی را ایجاب می‌کرد. بنابراین، امپرسیونیست‌ به رغم گسستن از مفهوم سنتیِ بازنمایی طبیعت، پیوندش را با طبیعت قطع نکرد. در وان گوگ، این احساس تمامی وجود نقاش را فرا گرفت؛ و هنرمند اکنون"در صدد نمایاندن چیزی که در برابر چشم داشت، نبود بلکه به طرزی اختیاری از رنگ بهره می‌جست تا بتواند خویشتن را بهتر بیان کند."

    در جست‌وجوی زبان نو - رویین پاکباز


    امروز 30 مارس، تولد ون‌گوگ عزیزه. بیاید با هم زندگی‌نامه‌اش رو بخونیم، کارهاش رو نگاه کنیم و از امروز بدون نگرانی لذت ببریم.

  • نظرات [ ۲ ]
    • دوشنبه ۱۱ فروردين ۹۹

    Pom Poko

    Pom Poko

    سال‌ها پیش، انسان‌ها همراه طبیعت بودن و راکون‌ها هم از غذای بیشتری که کنار انسان‌ها بود، استفاده می‌کردن. تا اینکه انسان‌ها رفتن و بنای ساختن شهری جدید بر پا شد. طی چند سال تپه‌ای بزرگ نابود و تبدیل به خونه‌های مسکونی "شهر جدید" شد. ساخت و ساز ادامه داشت و جنگل رو می‌بلعید. در این بین، راکون‌ها که محدوده‌ی قلمروشون کوچیک و کوچیک‌تر شده بود، دو گروه شدن و بر سر غذا با هم جنگ پرداختن. تا اینکه راکون زنی که بسیار خردمند بود، جنگ رو متوقف کرد و راکون‌ها رو متوجه این حقیقت کرد که اگر زودتر کاری نکنن، تا چند وقت دیگه چیزی از جنگل شون باقی نمی‌مونه که بخوان به خاطرش به جون هم دیگه بیفتن. راکون‌ها دور هم جمع شدن و ریش‌سفیدها و بزرگترهای گروه با هم مشورت کردن. تصمیم بر این شد که بر علیه انسان‌ها و تخریب محیط زیست شون نقشه بکشند. اما قبل از اون، باید مهارت‌های تغییر شکل شون رو پرورش می‌دادن و انسان‌ها رو بیشتر می‌شناختن. چرا که طبق افسانه‌ها، راکون‌ها هم می‌تونستن مثل روباه‌ها تغییر شکل بدن و توهم‌هایی ایجاد کنن. نقشه‌شون با برداشتن یه تلویزیون شروع شد!

    حقیقت اینه که این کار خیلی متفاوت از باقی کارهای جیبلیه. کارگردانش ایسائو تاکاهاتا* ست که مدفن کرم‌های شب تاب، همین دیروز، همسایه‌ی من یاماداها رو هم کارگردانی کرده.

    مثل خیلی کارهای دیگه جیبلی، درباره‌ی تخریب بی رویه محیط زیست توسط انسان‌هاست و سعی در ایجاد تعادل بین سنت و مدرنیته‌ست. اما با این تفاوت که قهرمان محور نیست و اتفاقات داستان به دست جمع راکون‌ها اتفاق میفته.

    کار تاثیرگذاری هست و در تعجبم که مثل بقیه کارهای جیبلی بازخورد نداشته.

    * ایسائو تاکاهاتا، دوست و همکار میازاکیه که با هم دیگه ناوسیکا از دره باد رو ساختن و با پول فروشش، تونستن استودیوی جیبلی رو برپا کنن. 

  • نظرات [ ۰ ]
    • شنبه ۹ فروردين ۹۹

    Porco Rosso

    Porco Rosso 🛫

    داستان درباره‌ی یه خلبان شجاع و ماهر هواپیمای دریاییه که به خاطر اتفاقی صورتش تبدیل به خوک شده. پورکو روسو که به معنی خوک قرمزه، تنها توی یه جزیره با هواپیمای قدیمیش زندگی میکنه و با توجه به درخواستی که ازش میشه، دستمزد میگیره. به خاطر نقش برآب کردن نقشه های دزدهای هوایی(دریایی)، اونا همیشه دنبالشن و یه خلبان آمریکایی رو اجیر میکنن تا شکارش کنه. پورکو شکست میخوره و مجبور میشه به میلان بره تا هواپیماش رو تعمیر کنه و این بار بتونه برنده بشه. 

    مثل همیشه، اینجا هم قدرت و مهارت زن‌ها به خوبی ستایش میشه. بر خلاف میل پورکو که دائم دنبال تعمیرکارهای مرد می‌گشت، هواپیما توسط یه دختر نوجوون با استعداد طراحی و تمام مراحل سخت ساخت هواپیما توسط زن‌های خانه دار انجام شد.

  • نظرات [ ۰ ]
    • شنبه ۹ فروردين ۹۹

    Kiki's delivery service

    Kiki's delivery service

    بین خانواده های جادوگر رسمه که وقتی دختر 13 سالش شد، یه شب که ماه کامله از خونه بره و توی یه شهر بدون جادوگر مستقر بشه و یک سال آموزش های جادوگری ببینه. کیکی هم همراه گربه ی سیاه سخنگوش، جی جی، سوار جاروی مادرش میشه و یه شهر جدید پیدا میکنه اما همون اول کار وجهه ی خودش رو خراب میکنه و میبینه مردم اونقدر ها هم که فکرشو می‌کرد مشتاق دیدن یه دختر بچه جادوگر سوار روی جارو نیستن. توی شهر سرگردون میشه تا اینکه یه خانم شیرینی پز رو میبینه که میخواد چیزی رو به دست مشتری برسونه. کیکی هم روی جاروش سوار میشه و زود اون رو می‌رسونه و برمیگرده. شیرینی پز هم خیلی از دختر خوشش میاد و برای تشکر کیکی رو میبره توی خونه اش و بعد از فهمیدن اوضاع، میگه یه اتاق خالی زیر شیروونی داره که دوست داره به کیکی قرض بده. فردای اون روز، کیکی تصمیم میگیره که یه سرویس تحویل بسته باز کنه!

    این انیمه از روی داستانی به همین اسم ساخته شده.

  • نظرات [ ۱ ]
    • شنبه ۹ فروردين ۹۹
    I'm a beast, I'm a monster,
    a savage; and any other
    metaphor the culture can
    imagine, and I've got a caption
    for anybody asking; that is
    I'm feeling fucking fantastic.
    آرشیو مطالب