گاهی آدمها در تلاش برای باری روی دوش کسی نبودن، بیشتر از اون چیزی که قرار بود باری روی دوش بقیه میشن.
گاهی آدمها در تلاش برای باری روی دوش کسی نبودن، بیشتر از اون چیزی که قرار بود باری روی دوش بقیه میشن.
کاش یه ربات بودم، یه ربات که بهش دستورها رو میدادی و اون هم بدون فکرکردن فقط کار رو انجام میداد و خروجی میگرفت. بهم میگن چرا اینقدر کندی؟ بهم میگن از بقیه بچهها عقبی. بهم میگن با رویکرد الانت نمیتونی اون چیزی که میخوای رو تولید کنی. بهم میگن مگه نمیخوای بری؟ پس چرا این کارها رو نمیکنی؟ چرا مقالههات رو نمینویسی؟ چرا زبانت رو نمیخونی؟ چرا کار نمیکنی؟ چرا از همینها محصول نمیسازی؟ چرا؟ چرا؟ چرا؟ و من دوباره توی اون حالتیام که انگار هیچی اهمیتی نداره. همه حرفها از گوشم وارد میشن ولی پردازشی نیست. خالی و خاکستری شبیه یه روز ابری و آلوده زمستونی. فقط در مقابل حس سرزنش و فرصتی که داره از دستم میره احساس غم و خردی میکنم. احساس میکنم دوباره جایی هستم که نباید باشم. مسئله اینه که همه اینها رو میدونم، میدونم چی بده و چی خوبه و چی بهتره که انجام بدم؛ اما نمیتونم خودمو بکشونم که واقعاً انجامش بدم. دوباره شبیه اون موقع است که میان بهم نُک قله رو نشون میدن و میگن: اونجا رو میبینی؟ اونجا خیلی خوبه، همه چی اونجا بهتره، پس چرا نمیری سمتش؟ درحالیکه من کف دره افتادم و استخونهام شکسته و بااینحال دارم سینهخیز خودم رو سمتشون میکشم. قرار بود درد بکشم که دیگه رنج نکشم؛ اما این روزها بیشتر در حال رنجکشیدنم. کاش میتونستم بعضی وقتها خودم رو خاموش کنم.
پ.ن: Noragami رو هم به این لیست اضافه کنید.
کندم، خیلی کندم. خیلی کند پیش میرم. عقبم. چنان عقبم که نمیدونم چطوری و کی بالاخره میرسم. نمیفهمم چی باعث میشه نتونم سرعتم رو بیشتر کنم. بدو بجنب. بدو. سریعتر.
گاهی آدمها اونقدر دربارهام در اشتباهان که حتی حوصله نمیکنم تصحیحشون کنم؛ اگر تونستی به چنین نظری دربارهام برسی، همونجا بمون.
توی خوابهام، نمیتونم از کسایی که دوستشون دارم محافظت کنم. توی خوابهام، کسایی که دوستشون دارم از دستم میرن.
سه تا داستان هستن که در تمام زمانها موردعلاقهامن؛ با اینکه کار خوب زیاد دیدم/خوندم و تاحالا چندین مانگا و انیمه بوده که زمان انتشار دنبال کرده باشم. انیمههای Natsume Yuujinchou و Dorororo، و مانگای Totsukuni no Shoujo. میتونم بگم زیاد دلم براشون تنگ میشه و یک جایی از روحم رو لمس کردن که هیچ وقت نمیتونم فراموششون کنم. بسیار ساده و خالص هستن و شاید همینه که موندگارشون کرده. خلاصه که پیشنهاد میکنم خودتون دست اول مزهشون کنین.
پ.ن: موسیقی متن ناتسومه یه زمانی روی وبلاگ بود، شاید دوباره گذاشتمش. دلم بسیار تنگ دنیاشه.
اینترنت به ما این توهم رو داد که بخشی از دنیاییم. این توهم رو داد که چون با چیزهایی که باقی بچههای دنیا باهاش بزرگ شدن در تماس بودیم، ما هم مثل همونهاییم. باید دسترسیمون به اینترنت جهانی قطع میشد تا بفهمیم چقدر در اشتباه بودیم.
اینترنت چیزی بود که ما رو ما کرد. ما توش بزرگ شدیم. ما رو با کتابها، فیلمها، انیمه، مانگا، سریالها آشنا کرد. ما رو با آدمهای جدید و متفاوت آشنا کرد؛ آدمها و چیزهایی که ما رو تبدیل به آدم بهتری کردن، دنیا رو برامون گسترده کردن و از توی دنیای محدود و کوچیکمون کشیدن بیرون. نشونمون داد چیزها میتونن جور دیگهای باشن. ما رو آدمهای پذیراتری کرد.
اینترنت به ما این قدرت رو میداد که در ارتباط باشیم، که با خبر باشیم، از زاویههای مختلف ببینیم، جاهایی حضور داشته باشیم که شاید هیچ وقت نتونیم جسمی اونجا باشیم. راجع به چیزهایی بحث کنیم که دغدغههای روز توی جهان بودن و تجربههای آدمهای مختلف رو بشنویم و درک یا باهاشون همذاتپنداری کنیم.
اینترنت به ما اجازه میداد فکر کنیم بخشی از دنیاییم، به ما نشون میداد که صدا داریم، که وجود داریم و حق داریم که وجود داشته باشیم و روی این کرهی خاکی جای برای ما هست. و بعدش ازمون گرفته شد. ترسم رو سر قطعی اینترنت 98 و 01 خیلی خوب به یاد دارم، وقتی که از روی نقشه دنیا محو شدیم. و بعد فهمیدیم که هیچ وقت شبیه بچههای دیگه نبودیم. فهمیدیم که دغدغههای روز دنیا مال ما نبودن. ما دغدغههای خیلی ریشهای تری داشتیم که شاید توی فکر همونهایی که فکر میکردیم باهاشون خیلی اشتراک داریم نگنجن. ما باهاشون فرق داشتیم. اونها آزاد بودن، ما نبودیم.
* عنوان از Barricades (Movie Ver.) Hiroyuki Sawano موسیقی متن انیمه Attack On Titan.
من واقعا پایان دنیای اقوام نورس رو دوست دارم. رگناروک اتفاق میفته و بعد تمام. * هیچی. نیستی مطلق. نه توی چرخهی تناسخ گیر میفتی نه جهان آخرتی در کاره. یخبندان میشه، همه با هم میجنگن و نابودی تمام عیار. زیبا نیست؟
آره، شاید دلم بخواد عمر جاودان داشته باشم که ببینم در آینده چی میشه یا بخوام زندگیهای زیادی رو مثل یه بازی تجربه کنم؛ ولی در آخر تنها خواستهام اینه که بمیرم و اجازه بدن که مرده باقی بمونم و کسی از خواب بیدارم نکنه، حالا به هر دلیل به نظر منطقیای که داره. همهاش به خاطر میل آدمی به نمردن، خوب بودن جای خودش و کسایی که دوست داره و تحقق عدالت توی جهانیه که عدالتی داخلش نیست. منتها اینا قبلا جواب میداد، الان دیگه نمیده.
رستاخیز و زندگی روحانی در آخرت؟ نه متشکرم. برید پی کارتون، میخوام بمیرم و همهی وجودم تجزیه بشه و به ذرات تشکیل دهنده کیهان بپیونده که اون هم میلیاردها سال بعد قراره سرد و نابود بشه. بدون هیچ بازگشتی. تمام. همهچیز باید پایان یابد.
* به روایتهایی
پ. ن: وقتی مردم دوست دارم جسدم چی بشه؟ میخوام که تبدیل به درخت بشم. لطفا منو داخل کپسول جهان قرار بدین و بذارین یه درخت ازم رشد پیدا کنه. اگر نشد، زیر یه نهال دفنم کنید. اگر نشد، ولم کنید توی جنگل به طبیعت برگردم. حتی خاکستر شدن رو ترجیح میدم، نمیخوام توی قبرستان دفن بشم و برام مهم نیست دینی که باهاش زاده شدم چی برام تعیین کرده. اون موقعها برای مردنت لازم نبود فکر هزینه و جاش باشی. مراسم؟ برید پول و وقتتون رو جای دیگه خرج کنید، یه جای بهتر، یه جای مفید، به کار من نمیاد.
پ. ن دو: نه، افکار خودکشی ندارم و علاقهای هم ندارم الان بمیرم. دوست دارم اگر شانس باهام یار باشه، یه عمر طولانی داشته باشم. این دنیا رو کشف کنم و بیشتر و بیشتر یاد بگیرم. میخوام زندگی کنم، تا تهش.
پ.ن سه: امیدوارم جسپر کید و بر مکریری در پناه اودین به آهنگسازی ادامه بدن. عنوان از موسیقی متن بازی Assassin's Creed Valhalla.