اون روزی هوا خیلی تمیز بود. روی کوه‌های تهران برف نشسته بود و ابرهای سفید کپه‌ای با باد سردی که می‌وزید، آسمون آبی‌تر از همیشه رو طی می‌کردند. همه چیز خالص و شفاف بود. راه می‌رفتم و به درخت‌ها نگاه می‌کردم و یک آن به نظرم رسید درخت‌ها با نیروی خودشون در حرکت‌اند، نه با باد. 

شب زمان برگشت، اهورامزدا رو دیدم، در حال تماشای زمین. اگر دو هزار سال پیش بود، با خودم می‌گفتم اورمزد تصمیماتم رو تایید می‌کنه و سمت من ایستاده. پس اگر ستاره‌ی خیلی درخشانی دیدید که چشمک نمی‌زد، نود و نه درصد دارید به اورمزد نگاه می‌کنید که به شما خیره شده. اگر نبود، دارید به ناهید نگاه می‌کنید.