۵۳۴ مطلب توسط «نامتولد» ثبت شده است

.

دلم یه تیم می‌خواد. نیاز دارم که یه تیم داشته باشم. نیاز دارم دست کم یه هم تیمی داشته باشم. نیاز دارم یه چیزی رو با یکی پیش ببرم. 

دلم برات تنگ می‌شه. دیدن خوابت شروع شده و این خوبه. این یعنی دارم مراحل لعنت‌شده سوگواری رو طی می‌کنم. عجیبه که نیستی، می‌دونی؟ ذهنم عادت نداره. هرچند الان که فکرش رو می‌کنم قبلا هم اونقدر نبودی، من باهات زندگی کردم، توی ذهنم. همیشه، همونجا. 

به یه تیم نیاز دارم، یه همکار، یه همفکر. برای رسیدن به یه هدف کارها رو تقسیم کنیم. دو نفر بهتر از یک نفره.

خواب دیدم بهم پیام دادی. اولین بار بود داشتم عصبانیتم رو توی کلماتم حس می‌کردم، توی جمله‌هایی که به کار می‌بردم. 

این روزها لبخند می‌زنم و بعدش حس می‌کنم صورتم دفرمه می‌شه، فکم شبیه خمیری خاکستری آب می‌شه و میفته. حرف می‌زنم و بعدش حس می‌کنم کلمات توی دهنم می‌مونن، بی‌معنی، پوچ، شبیه یک مشت سنگ ریزه. لب‌هام از حرکت می‌ایسته؛ اینا چیه دارم می‌گم؟

یه تیم می‌خوام، یه همگروهی. 

طول می‌کشه؛ خیلی بیشتر از بقیه، ولی تو هم می‌ری. کم کم ردی رو که روی چیزها گذاشتی با خودت می‌بری.

می‌بینی چقدر همه چیز در هم پپیچیده؟

باید دنبال یه هم تیمی بگردم. 

  • نظرات [ ۰ ]
    • جمعه ۲۲ دی ۰۲

    .

    گاهی آدم‌ها در تلاش برای باری روی دوش کسی نبودن، بیشتر از اون چیزی که قرار بود باری روی دوش بقیه می‌شن. 

  • نظرات [ ۰ ]
    • جمعه ۲۲ دی ۰۲

    ربات

    کاش یه ربات بودم، یه ربات که بهش دستورها رو می‌دادی و اون هم بدون فکرکردن فقط کار رو انجام می‌داد و خروجی می‌گرفت. بهم می‌گن چرا این‌قدر کندی؟ بهم میگن از بقیه بچه‌ها عقبی. بهم می‌گن با رویکرد الانت نمی‌تونی اون چیزی که می‌خوای رو تولید کنی. بهم می‌گن مگه نمی‌خوای بری؟ پس چرا این کارها رو نمی‌کنی؟ چرا مقاله‌هات رو نمی‌نویسی؟ چرا زبانت رو نمی‌خونی؟ چرا کار نمی‌کنی؟ چرا از همین‌ها محصول نمی‌سازی؟ چرا؟ چرا؟ چرا؟ و من دوباره توی اون حالتی‌ام که انگار هیچی اهمیتی نداره. همه حرف‌ها از گوشم وارد می‌شن ولی پردازشی نیست. خالی و خاکستری شبیه یه روز ابری و آلوده زمستونی. فقط در مقابل حس سرزنش و فرصتی که داره از دستم میره احساس غم و خردی می‌کنم. احساس می‌کنم دوباره جایی هستم که نباید باشم. مسئله اینه که همه این‌ها رو می‌دونم، می‌دونم چی بده و چی خوبه و چی بهتره که انجام بدم؛ اما نمی‌تونم خودمو بکشونم که واقعاً انجامش بدم. دوباره شبیه اون موقع است که میان بهم نُک قله رو نشون میدن و می‌گن: اونجا رو می‌بینی؟ اونجا خیلی خوبه، همه چی اونجا بهتره، پس چرا نمی‌ری سمتش؟ درحالی‌که من کف دره افتادم و استخون‌هام شکسته و بااین‌حال دارم سینه‌خیز خودم رو سمتشون می‌کشم. قرار بود درد بکشم که دیگه رنج نکشم؛ اما این روزها بیشتر در حال رنج‌کشیدنم. کاش می‌تونستم بعضی وقت‌ها خودم رو خاموش کنم.

     

     

    پ.ن: Noragami رو هم به این لیست اضافه کنید. 

  • نظرات [ ۰ ]
    • پنجشنبه ۲۱ دی ۰۲

    .

    خشمگینم. خسته‌ام. گیر کردم. نمی‌دونم چیکار کنم. 

  • نظرات [ ۰ ]
    • پنجشنبه ۱۴ دی ۰۲

    .

    کندم، خیلی کندم. خیلی کند پیش می‌رم. عقبم. چنان عقبم که نمی‌دونم چطوری و کی بالاخره می‌رسم. نمی‌فهمم چی باعث می‌شه نتونم سرعتم رو بیشتر کنم. بدو بجنب. بدو. سریع‌تر.

  • نظرات [ ۰ ]
    • پنجشنبه ۱۴ دی ۰۲

    .

    گاهی آدم‌ها اونقدر درباره‌ام در اشتباه‌ان که حتی حوصله نمی‌کنم تصحیح‌شون کنم؛ اگر تونستی به چنین نظری درباره‌ام برسی، همونجا بمون. 

  • نظرات [ ۰ ]
    • يكشنبه ۱۰ دی ۰۲

    .

    توی خواب‌هام، نمی‌تونم از کسایی که دوست‌شون دارم محافظت کنم. توی خواب‌هام، کسایی که دوست‌شون دارم از دستم می‌رن. 

  • نظرات [ ۰ ]
    • يكشنبه ۱۰ دی ۰۲

    پیشنهاد انیمه و مانگا

    سه تا داستان هستن که در تمام زمان‌ها موردعلاقه‌امن؛ با اینکه کار خوب زیاد دیدم/خوندم و تاحالا چندین مانگا و انیمه بوده که زمان انتشار دنبال کرده باشم. انیمه‌های Natsume Yuujinchou و Dorororo، و مانگای Totsukuni no Shoujo. می‌تونم بگم زیاد دلم براشون تنگ می‌شه و یک جایی از روحم رو لمس کردن که هیچ وقت نمی‌تونم فراموش‌شون کنم. بسیار ساده و خالص هستن و شاید همینه که موندگارشون کرده. خلاصه که پیشنهاد می‌کنم خودتون دست اول مزه‌شون کنین.

     

    پ.ن: موسیقی متن ناتسومه یه زمانی روی وبلاگ بود، شاید دوباره گذاشتمش. دلم بسیار تنگ دنیاشه. 

  • نظرات [ ۰ ]
    • جمعه ۸ دی ۰۲

    .

    احساس می‌کنم شکستم و دور انداخته شدم. 

  • نظرات [ ۰ ]
    • جمعه ۸ دی ۰۲

    زیبا نیست به دریا برسی و بفهمی تمام عمر یه برده بودی؟

    اینترنت به ما این توهم رو داد که بخشی از دنیاییم. این توهم رو داد که چون با چیزهایی که باقی بچه‌های دنیا باهاش بزرگ شدن در تماس بودیم، ما هم مثل همون‌هاییم. باید دسترسی‌مون به اینترنت جهانی قطع می‌شد تا بفهمیم چقدر در اشتباه بودیم. 

    اینترنت چیزی بود که ما رو ما کرد. ما توش بزرگ شدیم. ما رو با کتاب‌ها، فیلم‌ها، انیمه، مانگا، سریال‌ها آشنا کرد. ما رو با آدم‌های جدید و متفاوت آشنا کرد؛ آدم‌ها و چیزهایی که ما رو تبدیل به آدم بهتری کردن، دنیا رو برامون گسترده کردن و از توی دنیای محدود و کوچیک‌مون کشیدن بیرون. نشونمون داد چیزها می‌تونن جور دیگه‌ای باشن. ما رو آدم‌های پذیرا‌تری کرد.

    اینترنت به ما این قدرت رو می‌داد که در ارتباط باشیم، که با خبر باشیم، از زاویه‌های مختلف ببینیم، جاهایی حضور داشته باشیم که شاید هیچ وقت نتونیم جسمی اونجا باشیم. راجع به چیزهایی بحث کنیم که دغدغه‌های روز توی جهان بودن و تجربه‌های آدم‌های مختلف رو بشنویم و درک یا باهاشون همذات‌پنداری کنیم. 

    اینترنت به ما اجازه می‌داد فکر کنیم بخشی از دنیاییم، به ما نشون می‌داد که صدا داریم، که وجود داریم و حق داریم که وجود داشته باشیم و روی این کره‌ی خاکی جای برای ما هست. و بعدش ازمون گرفته شد. ترسم رو سر قطعی اینترنت 98 و 01 خیلی خوب به یاد دارم‌، وقتی که از روی نقشه دنیا محو شدیم. و بعد فهمیدیم که هیچ وقت شبیه بچه‌های دیگه نبودیم. فهمیدیم که دغدغه‌های روز دنیا مال ما نبودن. ما دغدغه‌های خیلی ریشه‌ای تری داشتیم که شاید توی فکر همونهایی که فکر می‌کردیم باهاشون خیلی اشتراک داریم نگنجن. ما باهاشون فرق داشتیم. اونها آزاد بودن، ما نبودیم.

     

     

     

    * عنوان از Barricades (Movie Ver.) Hiroyuki Sawano موسیقی متن انیمه Attack On Titan. 

  • نظرات [ ۰ ]
    • سه شنبه ۵ دی ۰۲
    آرشیو مطالب
    نویسندگان