میخوام اون آینده رو توی دستام بگیرم، برای همین کار می کنم. برای همین تلاش می کنم. اون آینده ی منه.
.
Looking forward.
.
You should be able to be alone.
.
A place for my head.
میخوام اون آینده رو توی دستام بگیرم، برای همین کار می کنم. برای همین تلاش می کنم. اون آینده ی منه.
.
Looking forward.
.
You should be able to be alone.
.
A place for my head.
....
همه چیز تقریبا بی رنگه. یه دختر که سینه اش شکافته شده اما هیچ خونی نیست. توی سینه ی شکافته اش میشه یه قلب به رنگ آبی کمرنگ دید. هیچ رنگی نداره، چون از یخ ساخته شده آبی دیده میشه. گلوله های نور زرد روشنی از سینه اش خارج میشه. در همون حال بدن دختر شروع میکنه به سیاه شدن، از نوک انگشت های دست، پاها و موها؛ و مثل یه لکه جوهر سیاه که توی آب پخش میشه، بدنش رو به سمت قلبش سیاه میکنه. سیاهی به سینه اش میرسه و دختر توی خودش جمع میشه، زانوهاش رو بغل میگیره و مثل یه قطره جوهر سیاه به نظر میرسه. کوچک و کوچک تر میشه تا اینکه منفجر میشه و تکه های نور شکسته به همه جا پرتاب میشه.
گفت: "... این کار و اون کار رو بکنی تا دوباره به خودت ماسک اکسیژن بزنی." چند دقیقه نشستم همینجوری بهش فکر کردم که چه تعبیر و اصطلاح جالبی برای بیرون اومدن از موقعیتی که توش بودم بهم داده. نمیدونم برای خودش معنای دیگه ای داشته یا در جواب اینکه بهش گفتم نفس کشیدن برام خیلی سخت میشه بوده.
سری پیش هم بهم گفت: "...که چشم سومت رو باز کنیم و خودت ببینی شون." ناخودآگاه از زیر ماسک لبخند زدم و متوجه اش شد. پرسید: "خندیدی. چرا؟" و بهش گفتم خیلی از این تعبیر خوشم میاد. کارکترم یه چشم وسط پیشونیش داره.
میخوام بگم گاهی چنین تعبیرهای کوچیکی، همون هایی میشن که برام معنا درست میکنن تا یه کاری رو انجام بدم یا جور دیگه ای ببینم.
یه جایی توی کاری که بهش علاقه داری و انجامش میدی هست؛ اونجا که میدونی توی کارت خوبی، اون اعتماد رو به خودت داری که بهترینت رو انجام بدی و انجام هم میدی. یه زمانی هم هست موقع انجام کار از خود بی خود میشی، دیگه دنیایی اطرافت وجود نداره، تنها خودتی و غرق شدن توی کاری که دوست داری.
دیدن چنین لحظه هایی توی بقیه باعث میشه موهای تنم سیخ بشه یا اشک توی چشمام جمع بشه. اصلا حتی درباره ی کاری که اون فرد داره انجام میده هم نیست، درباره ی اینه که خوب انجامش میده و میدونه هم که داره چیکار میکنه. چنین چیزی، میخوام به چنین لحظه هایی برسم. به دست هام نگاه می کنم و فکر می کنم که زمانی میرسه که چیزی رو بخوام و بهش برسم و اون حس رو زیر پوستم داشته باشم که بگم: انجامش دادم!
+ داریم نرم افزاری رویایی تر از فتوشاپ؟ هرچند این جمله برای همه محصولات Adobe صدق میکنه. دعای خیر من پشت و پناهتون عزیزان سازنده.
++ کسی هست یوزورو هانیو رو ببینه و دوستش نداشته باشه؟ بعید میدونم.
風は魂をさらい、人は心を奪う
大地よ、雨風よ、天よ、光よ
ここに全てを留めて
ここに全てを留め
ここで生きて
魂よ、心よ、愛よ、想いよ
ここに帰り
ここに留まって
風は魂をさらい、人は心を奪う
それでも、ここに留まり
歌い続ける
どうか
わたしの歌をとどけて
どうか
わたしの歌を受け取って
باد روح را با خود میبرد و انسان قلب را میدزدد.
ای زمین، ای باد و باران، ای آسمان و ای نور
خواهش میکنم همه چیز را متوقف کن،
خواهش میکنم همه چیز را به پایان برسان
و اینجا زندگی کن.
ای روح، ای قلب، ای عشق و ای ارزو
خواهش میکنم به این مکان برگرد
و برای همیشه اینجا بمان.
باد روح را با خود میبرد و انسان قلب را میدزدد.
با این حال،
من در این مکان میمانم
و به خواندن ادامه میدهم.
خواهش میکنم آوازم را برسان.
خواهش میکنم آوازم را بپذیر.
خیلی فرق هست بین زمانی که کاری از دستت بر نمیاد و زمانی که هر چقدرم سخت کاری از دستت بر میاد و نمی کنی.
.
نتونستی تصمیم درست رو بگیری با اینکه می دونستی چیه.
.
You can't save anyone.
All you do is lose them.
And yet, even so, you persist in reaching out for them.
Why?