۱۰ مطلب در آذر ۱۳۹۹ ثبت شده است

به دنبال ماجراجویی


سال گذشته همین حدودا توی دانشگاه از روباه عکس گرفتم. دلم برای اون روز تنگ شده. دلم برای دانشگاه تنگ شده. برای اینکه برم کافه قطار کیک ردولوت بگیرم، برم بالا ساختمون خوارزمی و از اونجا کل تهران رو به همراه غروب خورشید ببینم و دستمو به سمتش دراز کنم، برای اینکه به گربه ها غذا بدم، برای تورا، سانسِت، ناناشی، رسول، کمال، ژنرال، ننه، کامران و باقی شون. برای گوش دادن به صدای طوطی ها و مرغ مینا و جواب دادن به کلاغ ها. برای دویدن توی زیرگذر. برای کارگاه ها. برای نردبون ساختمون طراحی که می رفت به پشت بوم. برای یکی از اتاق های دانشکده که تبدیل به یه دوربین عکاسی شده بود. برای پرسه زدن توی هر گوشه ی کشف نشده. برای همه چی. 

ماجراهای من و الزهرا هنوز تموم نشده بود... .

  • نظرات [ ۹ ]
    • جمعه ۲۸ آذر ۹۹

    Run...

    دلم می‌خواهد آزادانه بدوم؛ تا هر کجا که پاهایم توان بردن این جسم شکسته را دارند. تا زمانی که هوایی برای بازدم در قفس سینه‌ام باقی نمانده باشد. تا آن نقطه‌ای از وجود که دیگر من نه، همه‌چیز باشم. 

  • نظرات [ ۱ ]
    • پنجشنبه ۲۷ آذر ۹۹

    .

    زندگی خود را چگونه می‌گذرانید؟

    هفته را به امید Shingeki no kyojin و Yakusoku no never land سر می‌کنیم.

  • نظرات [ ۰ ]
    • شنبه ۲۲ آذر ۹۹

    Uncertainty

    دارم بیشتر از گذشته به این نتیجه می‌رسم که اصل عدم قطعیت هایزنبرگ به صورت دقیقی توی زندگیم وجود داره. هر موقع فکر می‌کنم روی چیزی کنترل دارم، از سمت دیگه منهدم می‌شه.


    + اصل عدم قطعیت هایزنبرگ به صورت ساده:
    هیچ وقت نمی‌تونیم مکان و سرعت یک ذره رو دقیق اندازه بگیریم. هر چقدر روی سرعت تمرکز کنیم، مکان ذره نامشخص‌تر می‌شه و هرچقدر روی مکان دقت کنیم، سرعتش از دست میره. همیشه می‌تونیم فقط از یکیش مطمئن باشیم. در واقع، خود اندازه‌گیری ما باعث میشه که عدم قطعیت به وجود بیاد، چون توش دخالت کردیم.
    ++ در نهایت، حتی اگر جور دیگه‌ای به نظر بیاد، من یه Nerd ام.
  • نظرات [ ۰ ]
    • چهارشنبه ۱۹ آذر ۹۹

    TENET

    چرا ما گذشته و نه آینده را به خاطر می آوریم؟


    خب، بالاخره وقت کردم یک دور این فیلم رو ببینم. مثل اغلب ی فیلم های نولان، قسمت های گیج کننده ی زیادی داشت که قطعا با یک بار دیدن گره شون باز نمی شه، اما نمی خوام درمورد اون ها حرف بزنم(شاید توی یه پست دیگه بعدا درباره خود فیلم هم نوشتم). از الان می گم که من نه فیزیکدانم نه از فیلم سررشته دارم اما بیشتر می خوام به خاطر علاقه ام به فیزیک، علمی-تخیلی و ارادت به نولان، در حد دغدغه ی ذهنی خودم درمورد مسائل توش صحبت کنم*، که ممکنه برای کسایی که فیلم رو دیدن باعث بشه بیشتر درکش کنن یا یه کمکی باشه به کسایی که هنوز فیلم رو ندیدن ولی دوست دارن با ذهن آگاه تری ببیننش. متن اسپویل خاصی نداره، بیشتر فکت های علمی و سعی در توضیحشون توی فیلمه ولی یک قسمت اسپویل شدید داره که با تگ اسپویل مشخصش می کنم. برای همین اگر مشتاقید، می تونید با خیال راحت بخونید.


    داستان فیلم درباره ی جاسوسیه که در طول فیلم هیچ وقت اسمش برده نمیشه اما خودش و بقیه اون رو پروتاگونیست یا قهرمان صدا می کنن. این قهرمان در طی یک عملیات دستگیر میشه و برای لو ندادن گروهش، بدون اینکه زیر شکنجه چیزی بروز بده، با خوردن یک قرص خودکشی می کنه. اما در عین تعجب، بیدار میشه و میفمه که همه ی این ها یک آزمون بوده تا ثابت قدمیش مشخص بشه. اون توسط گروهی به نام TENET یا انگاره/عقیده/انگاشته استخدام میشه تا با رمز tenet این بار برای هدف خیلی بزرگتری بجنگه؛ چیزی فاجعه آمیز تر از جنگ جهانی سوم. و اون چیه؟ وسایلی کشف شدن و مخفیانه مورد آزمایش دانشمندا قرار گرفتن که بر عکس سیر زمانی عمل می کنن. گلوله هایی که به جای شلیک شدن، به اسلحه بر می گردن، اشیایی که به جای پرت شدن، به جای خودشون بر می گردن. به نظر می رسه این ها توسط افرادی از آینده به این زمان فرستاده شدن تا خبر از یه جنگ عظیم بدن و وظیفه ی قهرمان اینه که رد اینها رو بگیره تا زمین رو نجات بده. 


    *برای نوشتن این متن، از دانسته هام و نوشته های کتاب تاریخچه زمان استیون هاوکینگ(Highly recommended)، گشت و گذار توی اینترنت و ویدئوی خیلی خوب یک فیزیکدان توی یوتیوب استفاده کردم.

    +موقع خوندن متن می‌تونید توی اسپاتیفای به موسیقی متن جذاب فیلم هم گوش بدید. 


    1. TENET

    یک چیزی هست به اسم Palindrome یا قرینه خوانی که به عبارت هایی گفته میشه که از هر طرف بخونی شون، یکسان هستن. مثال ساده اش میشه گرگ که از آخر به اول هم گرگه. واژه ی Tenet علاوه بر معنی انگاره، توی یه قرینه خوانی یا مربع جادویی لاتین به اسم Sator یا Rotas هم وجود داره که اولین بار روی یه لوح متعلق به سال 79 پس از میلاد مسیح توی پمپئی پیدا شده. این مربع جادویی 25 حرف داره که هر ردیفش از بالا به پایین، پایین به بالا، چپ به راست و عکسش، یه قرینه خوانی داره:

    S   A   T   O   R

    A   R   E   P   O

    T   E   N   E   T

    O   P   E   R   A

    R   O   T   A   S

    که حدودا میشه "کشاورز (احتمالا اسمش) آرپو با خیش کار می کنه." یا "کشاورز آرپو به سختی چرخ رو گرفته." پیدا کردن قرینه خوانی هاش رو می سپرم به خودتون، ولی دوست دارم به دوتا نکته اشاره کنم. 

    اولیش اینه که یه خوانش و چینش دیگه هم براش وجود داره وقتی به صورت صلیب چیده بشه: 

    یادتونه توی پست درباره ی زمانی صبحت کردم که مسیحی ها نمی تونستن آزادانه زندگی کنن و توی کاتاکومب هایی زیر زمین به صورت مخفیانه زندگی می کردن؟ اینجا اگر یادتون رفته. به نظر میرسه مسیحی ها از این مربع و لوح های گلیش به عنوان مخفیانه نشون دادن کیش خودشون و عبادتشون استفاده می کردن. از اونجایی که عبارت ساخته شده به معنی "پدر ما" ست که قسمت ابتدایی دعاهای مسیحیه. و دو حرف A و O می تونن به عنوان حروف آلفا و اومگای الفبای یونانی شناخته بشن، از اونجایی که مسیح درباره خدا میگه: "من آلفا و اومگا هستم" یا به معنی دقیق تر، "من اول و آخر هستم." 

    دومیش، شباهت این 5 اسم با افراد/مکان های مهم توی متن داستانه. ساتور به سیتور اشاره داره، آرپو به اون دلال واسطه ی خرید کارهای گویا، تنت به سازمان تنت، اوپرا به جایی که همه ی این ها شروع شد و روتاس به شرکتی که اون مناطق آزاد تجاری رو ساخته بود. همینطور خود واژه ی Rotas معنی چرخش و گردیدن هم میده که میشه توی خود وارونگی، توی اون دستگاه های ایجاد وارونگی و همه ی چرخش های فیلم دید.


    2.

    اینکه چنین اتفاقی بیفته، اینکه شی ای بر خلاف قوانین فیزیک عمل کنه، بر خلاف جریان زمانی عمل کنه، فرای تصور انسانه. مغز ما از درکش عاجزه چون تا به حال چیزی وجود نداشته که اول معلولش اتفاق بیفته و بعد علت، که اول نتیجه رو ببینیم و بعد علت اون اتفاق رو. اول آینده ی یک حرکت رو ببینیم و بعداش رو. همونطور که ما الان نمی تونیم آینده رو به یاد بیاریم اما گذشته رو چرا. 

    توی فیلم اینطوری توجیه شده که زمانش وارونه شده، آنتروپیش برعکس شده. و همین جاست که باعث شد از همون 20 دقیقه ی اول که بالاخره یکی داره جواب به سوال توی ذهنمون میده، به جز همه ی گره های دیگه، یه مشکلی با کل جریان پیدا کنم که تا وقتی دوباره به تاریخچه زمان نگاه نکردم، نفهمیدم چیه. حالا چه مشکلی؟ 

    بذارین یه تعریف از آنتروپی بدم. آنتروپی معمولا به عنوان مقدار/اندازه بی نظمی یک سامانه شناخته میشه که تماما غلط نیست اما درست هم نیست. آنتروپی به صورت ساده بیشتر یه شاخص اندازه گیری از تمامی احتمالاتیه که یه سیستم ترمودینامیکی بر اثر متغیر می تونه به خودش بگیره. این تعریف با تعریف قانون دوم ترمودینامیک بهتر فهمیده میشه. قانون دوم می گه که انرژی توی این جهان به هر طریق گسترش پیدا می کنه. آنتروپی کمیتیه که این کار خود به خودی و همه ی احتمال های مختلفش رو اندازه می گیره.

    قانون دوم ترمو: "یک سامانه ی ایزوله رو به سمت بی نظمی میره." یا به صورت خیلی ساده تر، این جهان رو به سمت بی نظمی میره. حالا خود این یعنی چی؟ تا حالا دیدین فنجون شکسته روی زمین بر گرده سر جای خودش و تعمیر بشه؟ نه. چون بر طبق قانون دوم ترمو، هر سامانه، اینجا فنجون به عنوان یک شی کامل و یک جزئی با نظم بالا، از یه آنتروپی/بی نظمی/حالت های ممکن کمتر به خرده های زیاد شکسته روی زمین، آنتروپی/بی نظمی بیشتر رسیده. از یه حالت پایین تر به یه حالت بالاتر رسیده. از نظم بالا به نظم پایین رسیده. یا اینکه جهان ما (the whole universe) در حال انبساطه و در واقع توی مقیاس خیلی بزرگی در حال افزایش بینظمی/آنتروپیه.

    ممکنه بگیم که چطور ممکنه؟ کلی حالت دیگه هم هست که از بی نظمی به نظم می رسیم. درسته چنین حرفی، ولی احتمال اینکه به نظم برسیم خیلی کمتر از دفعاتیه که به بی نظمی می رسیم. و در خیلی موارد، اون انرژی تبدیل شده طبق قانون دوم ترمو، در نهایت خیلی بیشتر از اون که صرف نظم دادن بشه، به بی نظمی جهان اضافه می کنه. همین که ما به عنوان موجود زنده هرروز این همه غذا،سامانه منظم، رو به مقدار و حالت های مختلف انرژی، سامانه های نا منظم، تبدیل می کنیم و دچار اختلال نمی شیم و جهان موجودات زنده برش پیش میره، از دلایل اثباتشه. اما به این معنی نیست که آنتروپی رو نمیتونیم وارونه کنیم، یه مثال ساده اش توی یخچال فریزر هامونه، وقتی که آب، یک سامانه با بی نظمی بالا، تبدیل به یخ، یک سامانه با بی نظمی کمتر میشه.

    قانون دوم ترمو و افزایش آنتروپی، از چیزهایی هستن که به ما نشون میدن که زمان حرکتی رو به جلو داره و در واقع پیکان زمان ما رو می سازن. پیکان زمان، همیشه مستقیم به سمت جلو میره. ما می تونیم توی مکان عقب و جلو بریم اما توی زمان نمی تونیم. با اینکه اونها احساس ما از گذشته به آینده رفتن(و نه برعکس) رو می سازن، ولی تماما یک چیز نیستن. زمان همیشه به سمت جلو میره ولی آنتروپی، همونطور که توی مثال یخچال دیدیم، میتونه به عقب برگرده اما آیا ما موقع برداشتن یخ از فریزر احساس می کنیم توی زمان عقب رفتیم؟ مطلقا نه. این فیلم یه چنین گره ای برام ایجاد کرد که چطور فقط با برگردوندن آنتروپی تونستن توی زمان حقیقی هم به گذشته برن.


    3.

    نظریه های مختلفی هست، یکی شون میگه که در ابتدای انفجار بزرگ، بر اثر انرژی بسیار بالای اون زمان، در واقع دو نوع ذره تولید می شد. ماده(چیزی که همه روزه اطرافمون میبینیم و ازش ساخته شدیم) و پادماده(ضد ماده). این ها هرکدوم از الکترون، پاد الکترون(پازیترون)، کوارک و پادکوارک سخته شدن و انسان و ضدانسان و جهان و ضدجهان می سازن. مشکلی که وجود داره اینه که این دو در اثر برخورد با هم، یک دیگر رو از بین میبرن، یکی تماما ضد اون یکیه.

    برای همین، زمانی توی شکل گیری جهانمون، تولید ماده ها باید از پادماده ها پیشی گرفته باشه چون عملا توی جهان پادماده وجود نداره مگر زمان هایی که دانشمندا تحت شرایط خاص توی شتاب دهنده های عظیم درست می کنن یا مقدار کمی پاد ماده تولید شده توی برخورد های عظیم ستاره ای. (البته میشه هم گفت ما از پادماده تشکیل شدیم و زمانی جهان پادماده به ماده پیروز شده، اما فرقی نمی کنه. مهم نتایجه که نشون میده یکی به اون یکی پیروز شده و این جهان هست.) چون اگر وجود می داشت، مثلا یک کهکشان که درش پادماده پیروز شده، باید تشعشع های عظیم انرژی در مرز برخورد پادماده و ماده که در حال نابودی یک دیگرن دیده می شد، که نمی شه. 

    توی فیلم به این اشاره می کنه که وقتی انسان دچار وارونگی میشه و به گذشته میره، نباید با خود قبلیش تماس داشته باشه به خاطر همین ماده و پادماده است. ولی اونجا حرف از وارونگی آنتروپیه، نه وارونگی ریز ذره ها. شاید هم می خواد بگه بر اثر وارونگی، ریز ذره های تشکیل دهنده ی مواد هم توی چرخش(اسپین ذرات رو یادتونه از فیزیک دبیرستان؟) شون دچار وارونگی شدن برای همین ضد خودشون رو تشکیل دادن و در اثر برخوردشون، از بین میرن.

     

    4.

    دلیل اینکه افراد بعد از وارونگی نمی تونن توی جهانی که تماما عکس اونها در حال پیش رفتنه، نفس بکشن اینه که توی جهان عمل تنفس خود به خودی با بلعیدن اکسیژن و بیرون دادن دی اکسید کربن صورت میگیره. ولی وقتی وارونه هستی، این فرایند برات عکس میشه. دی اکسید کربن وارد میشه و اکسیژن از ریه هات خارج. برای همین نمی تونی زنده بمونی تا وقتی توی گذشته از یه دستگاه وارونگی استفاده کنی تا دوباره چرخشت سر جاش قرار بگیره.


    5.

    قوانین علم بین جهات جلو و عقب زمان تفاوت قائل نیستند. یعنی اینکه قوانین علم، باید تحت سه عمل(یا تقارن) PTC یکسان باشن. c یعنی اگر جای ذرات با پادذرات عوض بشه، قوانین همچنان صدق کنن. p یعنی تصویر اشیا توی آینه(چپ و راست تغییر میکنه و همینطور چرخش) هم از همون قوانین پیروی می کنن. و T یعنی با معکوس کردن جهت ذرات(عقب بردن حرکات) قوانین تغییر نمی کنن. (هرچند بالا دیدیم که بر اثر پیکان زمان، تفاوت برای گذشته و آینده وجود داره.) اینکه توی فیلم قبل از ورود به دستگاه های وارونگی باید به اون سمت، شیشه، آینه، نگاه کنی و خودت رو ببینی وگرنه از اون سمت سالم بیرون نمیای، به دلیل همین موارد و خصوصا مورد دومه. قوانین باید به همه صورت صدق کنن.


    6. SPOILER ALERT

  • نظرات [ ۳ ]
    • پنجشنبه ۱۳ آذر ۹۹

    .

    وقتشه یکی از اشتباه‌های چند سال پیشم رو جبران کنم. اشتباهی که در حق خودم کردم. 

  • نظرات [ ۰ ]
    • پنجشنبه ۱۳ آذر ۹۹

    .

    دائم پرسه می‌زنی، دوباره و دوباره و دوباره به همون نقطه می‌رسی. بیا و یه لطفی کن، خودت رو از دست خودت خلاص کن.

  • نظرات [ ۰ ]
    • سه شنبه ۱۱ آذر ۹۹

    Nothing on me

    ستاره ای دنباله دار رد شد و در افق فرو رفت. چیزی در سینه‌ام گرفته بود و چیز دیگری در گلویم. چهره در هم کشیدم و لب‌هایم برای لبخند زدن در تقلا بودند. چشمانم می‌سوخت و لب‌هایم می‌لرزیدند. چگونه می‌توان اندوه و شادی را هم‌زمان نشان داد؟ با دست چهره و قلبم را پوشاندم. بدنم رفته رفته سرد می‌شد و سینه‌ام از سرما می‌سوخت. دیگر وزنی احساس نمی‌کردم. پیراهن سفیدم سبک تر از هوا اطرافم به آرامی حرکت می‌کرد. معلق بودم میان رنگ آبی روشنی که در افق به صورتی می‌گرایید. صداها در گوشم می‌پیچیدند و کش می‌آمدند، هیچ صدایی از دیگری قابل تشخیص نبود تا اینکه دیگر صدایی نبود. دستانم را رها کردم و آنها را از روی نیازی که در رگ‌هایشان می‌سوخت به جایی در دور دراز کردم. چیزی آن‌جا نبود. درحالی که لبخند می‌زدم، قطره‌ای از کنار چشمم در بی‌نهایت چکید و دری در سینه‌ام گشوده شد. شمشیری نقره‌ای سینه‌ام را شکافته بود. تیغه‌ی سردش چرخید و همه‌چیز در نوری سیاه فرو رفت.

  • نظرات [ ۰ ]
    • سه شنبه ۱۱ آذر ۹۹

    The Kill

    همه رو کشت، یکی بعد از دیگری چاقو رو توی بدن‌شون فرو کرد. خودش رو هم کشت. یه چاقو توی سینه‌ی اون پسر زد، رهاش کرد و تیغه رو پشتم فرو کرد، جایی که قلب بود. با صورت روی میز افتادم. درد خاصی حس نمی‌کردم، فقط اروم اروم توان حرکت ازم گرفته شد و ذهنم هوشیاریش رو به تاریکی از دست داد. همگی بیدار شدیم، توی یه دنیای دیگه. دنیایی که چیزها و مسیر کارها باید جور دیگه‌ای پیش می‌رفت تا به این نتیجه نرسه. کسی یادش نبود که یک بار مرده، من یادم بود. 

  • نظرات [ ۰ ]
    • شنبه ۸ آذر ۹۹

    مروری بر پیکری در هم تنیده بر اساس یک تصلیب

    هیچ وقت نتونست به شلوغی عادت کنه. حتی وقت هایی که کار نمی کرد - هرچند بهتر بود که می کرد - و به بار و قمار رو می آورد، گوشه های خلوت تر دور از توجه رو انتخاب می کرد. حالا داشت از افتتاحیه یکی از بزرگترین نمایشگاه هایی که تونسته بود برگزار کنه بر می گشت؛ بعد از ده سال که نقاشی حرفه ای و طراحی داخلی رو شروع کرده بود، کارهاش در حال دیده شدن بودن. کارهایی که تمام رنجش رو - از کودکیش با آسم، نوجوونیش که از خونه بیرون شده بود و توی کوچه های لندن و برلین و گاهی بارهای زیزمینی فرانسه گشت میزد تا دوران جنگ و کارگاه های شراکتی تا به الان - درونشون قرار می داد. فرش توی راهرو صدای قدم هاش رو خفه می کرد و نور زرد لامپ ها روی اثاثیه برق می زد. کلید رو توی قفل اتاق هتلی که حامی های نمایشگاه در اختیارش گذاشته بودن چرخوند و قدم به داخل برداشت. با خودش فکر کرد دوتا بطری به عنوان هدیه قبول کرده بود که می شد باهاشون یه جشن کوچیک گرفت و شاید تاریکی روزهای قبل رو برای چند ساعت کشت. دست به سمت کلید برق برد و اتاق رو به پیکر معشوقش روشن شد، مرده.

  • نظرات [ ۰ ]
    • جمعه ۷ آذر ۹۹
    I'm a beast, I'm a monster,
    a savage; and any other
    metaphor the culture can
    imagine, and I've got a caption
    for anybody asking; that is
    I'm feeling fucking fantastic.
    آرشیو مطالب