۸ مطلب در خرداد ۱۴۰۲ ثبت شده است

نشسته بر صندلی آنو در آن یکی قسمت آسمان

عجب اوضاعیه. دستم رو زدم زیر چونه و همین‌طوری خیره‌ام به صفحه مانیتور. تا یه مدرک برای اثبات فرضیه‌ مقاله‌ام پیدا می‌کنم و کیفور می‌شم، پشت بندش یه مقاله دیگه می‌خونم که مدرک عزیزم رو می‌فرسته قاطی زباله‌ها، یا دست کم با پرستیژ آکادمیک می‌گه: «مدارک کافی برای اثبات این مطلب وجود ندارد.» متشکرم! چطور مراتب سپاس‌گزاریم رو به جا بیارم؟ اصلا مدارک کافی برای اثبات من هم وجود ندارد. چه کسی می‌گه من هستم؟ خیر، نیستم. من شبحی هستم گم شده در پیشاتاریخ، نشسته روی نا-خرابه‌های تمدن‌های نوظهور، خیره به ستاره‌های شب، در حال داستان‌گویی از اتفاقاتی که در آسمان می‌افته و در زمین بازتاب می‌شه. 



* آنو، اِئا، اِنلیل سه خدا بودن که به سه قسمت آسمان شب بابلی‌ها حکمرانی می‌کردن و به دلایل نامعلومی تخت آسمانی هر کدوم توی قلمروی اون یکی بود. 

  • نظرات [ ۰ ]
    • دوشنبه ۲۹ خرداد ۰۲

    گرفت و گیر

    برام جذابه که مردم باستان اعتدالین و انقلابین رو جشن می‌گرفتند. حرکت اجرام آسمانی و طول روز و شب براشون خیلی مسئله‌ی مهمی بوده. علاوه بر اینکه فصل‌ها رو مشخص می‌کرده که برای انسان کشاورز (و حتی انسان شکارچی - گردآورنده قبل از اونها) حیاتی بوده، باهاش اتفاقات روی زمین رو از طریق باورها و اسطوره‌هاشون توضیح می‌دادند. اهمیت داشته که خورشید امروز چقدر زاویه حرکتش عوض شده یا کدوم ستاره اولین صبح در افق دیده شده. 
    حالا ما به اینها اهمیتی نمی‌دیم، اصلا اگر بتونیم از بین ساختمون‌ها و پنجره‌های کوچیک شاهدشون باشیم. خورشید و ماه گرفتگی برامون عادیه و اگر کسی بگه داره اتفاقات زندگی رو با مکان ستاره‌ها نعریف می‌کنه، بهش می‌خندیم. توی دنیای ما، آسمون حذف شده. وقتی یک فرصتی پیش میاد و می‌زنیم به دل طبیعت، از دیدن این همه ستاره شوکه می‌شیم، از غلظت تاریکی بدون چراغ‌های همیشه روشن شهر، از رنگ‌ و شکل‌های مختلف ابرها. این روزها و شب‌ها، انگار توی لوله‌هایی نامرئی هستیم که ما رو از آسمون و زمین جدا می‌کنه. یک فضای بی‌مکان و زمان که فقط ساعت کاری توش تعریف شده. 
    خوشحالم از این چهار رویداد مهم این کره خاکی، دست کم هنوز به دوتاش اهمیت می‌دیم. واقعا زیبا نیست که سال نوی ما با اعتدال بهاری شروع می‌شه؟ با زمانی که زمین شروع به زنده شدن می‌کنه، نه مردن؟ زمانی که مردمان هزاران سال پیش همین سرزمین براش جشن می‌گرفتند؟ و شب بیداری زمان دیگه‌ای که نوید از اومدن همین روز می‌ده؟ شبی سرد که مردم تا طلوع خورشید بیدار می‌موندن تا اوج گرفتنش رو شاهد باشند؟
    دوست دارم از این به بعد هر چهارتا رو برای خودم جشن بگیرم، هر جا که بودم. حتی اگر فقط برای چند ثانیه دست نگه‌ دارم و قدردان طبیعت و نظم این جهان معلق در ناکجا باشم. 



    پ.ن: من احتمالا شکارچی - گردآورنده بدی نمی‌شدم. ذهنم هنوز برای پا به پا پیش رفتن با زندگی بشر امروزی تکامل پیدا نکرده. 

    * گرفت و گیر به نبرد دو یا چند حیوان توی آثار هنری ایرانی گفته می‌شه که اغلب صورتی نمادین داره.
  • نظرات [ ۰ ]
    • جمعه ۲۶ خرداد ۰۲

    .

    غامض، پیچیده، گره خورده، غیر قابل بیان. 
    یه جایی از روانم گره خورده که می‌دونم کجاست؛ اما دستم بهش نمی‌رسه بازش کنم.
  • نظرات [ ۰ ]
    • جمعه ۲۶ خرداد ۰۲

    .

    یک باره فهمیدم این چیزی که مدت زیادیه دارم حسش می‌کنم، بغضه. اینقدر ناگهانی بود که احساس کردم بهم تجلی شده؛ به همون اندازه شگفت‌آور. حالا نمی‌دونم با این مکاشفه چیکار کنم، با این چنگک توی گلوم. نمی‌دونم نورون‌های آینه‌ایم سوخته‌اند یا اونقدر احساساتم رو خفه کردم که یه کم دیگه تیغه‌هاش رو باز کنه نفسم بالا نخواهد اومد. 


    پ.ن: نظرات تا مدت نامشخصی بسته است. 

  • نظرات [ ۰ ]
    • جمعه ۲۶ خرداد ۰۲

    .

    داره بارون می‌باره و قطره‌هاش روی سقف پلاستیکی حیاط خلوتم می‌ریزه. تق، تق، تق‌های بلند. وسط نقاشی کشیدن رفتم و حالا هری روی صندلیم خوابیده. دلم نمیاد بلندش کنم. از توی اتاق، خیره شدم به جفت‌شون. حال عجیبیه، انگار طوفان شده باشه اما من از پشت شیشه دوجداره صداش رو بشنوم. 

  • نظرات [ ۴ ]
    • چهارشنبه ۱۷ خرداد ۰۲

    .

    دوباره به درون خودم تبعید شدم. مغزم خسته است. مدتی می‌شه که مردم حرف می‌زنن و من فقط می‌تونم کلمات رو تشخیص بدم، نه مفهوم پشتش رو. بهشون گوش می‌کنم و نمی‌فهمم منظورشون چیه. حالت‌های دیگه ارتباط که بماند. دائم در حال دریافت سیگنال هستم ولی جواب مغزم بهشون یک علامت سوال بزرگه. نه، مجموعه‌ای از علامت سوال‌هاست؛ چون دست از حدس زدن بر نمی‌داره اما نمی‌تونه هم تصمیم بگیره این سیگنال چیه تا بتونه واکنش بده. کلمات، کلمات، رفتارها، همینطوری دریافت‌شون می‌کنم ولی پردازشی نیست. پردازش هم باشه، خروجی نیست. خروجی هم باشه، به درد بخور نیست؛ یک چیزیه از سر عادی نشون دادن وضعیت که توی این دو سه سال گذشته یاد گرفتم چطوری بهتر بهش تظاهر کنم. 

  • نظرات [ ۰ ]
    • چهارشنبه ۱۷ خرداد ۰۲

    نقاب

    هیچ‌کدومشون درباره‌ی تو نیست. یک پوسته‌ی تو خالی، یک هویت دروغین. 

  • نظرات [ ۱ ]
    • جمعه ۵ خرداد ۰۲

    .

    You say you want me, but I know I'm not what you need. 

  • نظرات [ ۰ ]
    • پنجشنبه ۴ خرداد ۰۲
    I'm a beast, I'm a monster,
    a savage; and any other
    metaphor the culture can
    imagine, and I've got a caption
    for anybody asking; that is
    I'm feeling fucking fantastic.
    آرشیو مطالب