برام جذابه که مردم باستان اعتدالین و انقلابین رو جشن می‌گرفتند. حرکت اجرام آسمانی و طول روز و شب براشون خیلی مسئله‌ی مهمی بوده. علاوه بر اینکه فصل‌ها رو مشخص می‌کرده که برای انسان کشاورز (و حتی انسان شکارچی - گردآورنده قبل از اونها) حیاتی بوده، باهاش اتفاقات روی زمین رو از طریق باورها و اسطوره‌هاشون توضیح می‌دادند. اهمیت داشته که خورشید امروز چقدر زاویه حرکتش عوض شده یا کدوم ستاره اولین صبح در افق دیده شده. 
حالا ما به اینها اهمیتی نمی‌دیم، اصلا اگر بتونیم از بین ساختمون‌ها و پنجره‌های کوچیک شاهدشون باشیم. خورشید و ماه گرفتگی برامون عادیه و اگر کسی بگه داره اتفاقات زندگی رو با مکان ستاره‌ها نعریف می‌کنه، بهش می‌خندیم. توی دنیای ما، آسمون حذف شده. وقتی یک فرصتی پیش میاد و می‌زنیم به دل طبیعت، از دیدن این همه ستاره شوکه می‌شیم، از غلظت تاریکی بدون چراغ‌های همیشه روشن شهر، از رنگ‌ و شکل‌های مختلف ابرها. این روزها و شب‌ها، انگار توی لوله‌هایی نامرئی هستیم که ما رو از آسمون و زمین جدا می‌کنه. یک فضای بی‌مکان و زمان که فقط ساعت کاری توش تعریف شده. 
خوشحالم از این چهار رویداد مهم این کره خاکی، دست کم هنوز به دوتاش اهمیت می‌دیم. واقعا زیبا نیست که سال نوی ما با اعتدال بهاری شروع می‌شه؟ با زمانی که زمین شروع به زنده شدن می‌کنه، نه مردن؟ زمانی که مردمان هزاران سال پیش همین سرزمین براش جشن می‌گرفتند؟ و شب بیداری زمان دیگه‌ای که نوید از اومدن همین روز می‌ده؟ شبی سرد که مردم تا طلوع خورشید بیدار می‌موندن تا اوج گرفتنش رو شاهد باشند؟
دوست دارم از این به بعد هر چهارتا رو برای خودم جشن بگیرم، هر جا که بودم. حتی اگر فقط برای چند ثانیه دست نگه‌ دارم و قدردان طبیعت و نظم این جهان معلق در ناکجا باشم. 



پ.ن: من احتمالا شکارچی - گردآورنده بدی نمی‌شدم. ذهنم هنوز برای پا به پا پیش رفتن با زندگی بشر امروزی تکامل پیدا نکرده. 

* گرفت و گیر به نبرد دو یا چند حیوان توی آثار هنری ایرانی گفته می‌شه که اغلب صورتی نمادین داره.