۱۶ مطلب در بهمن ۱۴۰۲ ثبت شده است

انتخاب

کم کم دارم می‌فهمم درباره بهترین یا مناسب‌ترین انتخاب نیست. حتی درباره یک انتخاب بهتر هم نیست. هر انتخابی انجام بدی، بالاخره از همه‌اش راضی نخواهی بود. درباره انتخاب یک چیزی، و چسبیدن بهشه. درباره انتخاب کردن و ادامه دادنشه. درباره انتخاب کردن و چسبیدن بهش و دور کردن چیزهاییه که اون انتخاب نیستند. وقتی اون انتخاب مشخص باشه، تصمیم‌گیری ساده‌تر می‌شه؛ چون از قبل می‌دونی چی توی مسیر اون انتخاب هست و چی نیست.

  • نظرات [ ۴ ]
    • شنبه ۲۸ بهمن ۰۲

    .

    Maybe it was for greater good.

    Maybe it marked a new beginning.

    Meybe not.

    I have to face the truth.

    And make some important decisions.

  • نظرات [ ۰ ]
    • چهارشنبه ۲۵ بهمن ۰۲

    .

    I wake up thinking about you, I go to sleep thinking about you, I go through my day behind a memory bound to you. It's like nothing has changed, but everything has changed severely. And I know there's nothing I can do about this truth, but still deep down, there's someone who wishes to wake up to a text from you after dreaming about you, someone who thinks this situation is temporary and it eventually comes to an end. Tell me what I can do with this mind that won't learn. 

  • نظرات [ ۱ ]
    • سه شنبه ۲۴ بهمن ۰۲

    .

    دبیرستانی که بودیم، سدریک یکبار بهم گفت: "When I can only see the floor, you made my window a door." امشب که پاهام رو به خونه آوردم، به این فکر کردم که صدها کیلومتر ازم دوره و نیست که ببینه حالا منم که دارم به زمین نگاه می‌کنم.

  • نظرات [ ۰ ]
    • جمعه ۲۰ بهمن ۰۲

    .

    بکش. یه چیز معمولی بکش، خیلی خیلی معمولی. نه، اصلا یه چیز مبتدی بکش. انگار اولین باره داری می‌کشی. فقط بکش. 

  • نظرات [ ۰ ]
    • پنجشنبه ۱۹ بهمن ۰۲

    .

    شد، شد. نشد، می‌رم عکاس طبیعت می‌شم. 

  • نظرات [ ۰ ]
    • پنجشنبه ۱۹ بهمن ۰۲

    .

    بنویس. یه چیز معمولی بنویس، خیلی خیلی معمولی. نه، اصلا یه چیز مبتدی بنویس. انگار اولین باره داری می‌نویسی. فقط بنویس. 

  • نظرات [ ۰ ]
    • پنجشنبه ۱۹ بهمن ۰۲

    خودویران‌گری

    دوباره سرم رفته زیر آب. بعد از دو روز دوباره توی تخت خودم دراز کشیدم و حالم از خودم به هم می‌خوره. این چند وقت به شدت از خودم بیزارم و وقتی خونه باشم، حسم قوی‌تره. دائم فکر می‌کنم اون کسی که بقیه فکر می‌کنند نیستم و الان دیگه دستم رو می‌شه. دلم نمی‌خواد تا یک مدت طولانی چشمم به دانشگاه بیفته اما تازه ترم سومه. حرف می‌زنم و حرف می‌زنم در حالی که بهتره دهنم رو بسته نگه دارم. اخیرا کارهایی رو که به بقیه گفتم، انجام ندادم و دیگه ددلاین و تقویم تاثیری روم نداره. ورزش رو کنار گذاشتم و نمی‌تونم خودم رو بکشونم که یک نرمش کوچیک داشته باشم. خیلی وقت بود دیگه اضطراب اجتماعی نداشتم اما فکر می‌کنم مقداریش برگشته. صداهای توی سرم خیلی بلند شدند. انگار ذهنم از اون حالت پایداری که براش ایجاد کرده بودم خارج شده و حالا هر کاری می‌کنم نمی‌تونم دوباره به اون حالت برش گردونم. نمی‌تونم دوباره روی آب شناور بشم. 

  • نظرات [ ۰ ]
    • چهارشنبه ۱۸ بهمن ۰۲

    .

    یک روز بالاخره من هم جایی رو پیدا می‌کنم که توش تعلق خاطر داشته باشم. 

  • نظرات [ ۰ ]
    • شنبه ۱۴ بهمن ۰۲

    زمین و آسمان

    اون روزی هوا خیلی تمیز بود. روی کوه‌های تهران برف نشسته بود و ابرهای سفید کپه‌ای با باد سردی که می‌وزید، آسمون آبی‌تر از همیشه رو طی می‌کردند. همه چیز خالص و شفاف بود. راه می‌رفتم و به درخت‌ها نگاه می‌کردم و یک آن به نظرم رسید درخت‌ها با نیروی خودشون در حرکت‌اند، نه با باد. 

    شب زمان برگشت، اهورامزدا رو دیدم، در حال تماشای زمین. اگر دو هزار سال پیش بود، با خودم می‌گفتم اورمزد تصمیماتم رو تایید می‌کنه و سمت من ایستاده. پس اگر ستاره‌ی خیلی درخشانی دیدید که چشمک نمی‌زد، نود و نه درصد دارید به اورمزد نگاه می‌کنید که به شما خیره شده. اگر نبود، دارید به ناهید نگاه می‌کنید. 

  • نظرات [ ۰ ]
    • جمعه ۱۳ بهمن ۰۲
    I'm a beast, I'm a monster,
    a savage; and any other
    metaphor the culture can
    imagine, and I've got a caption
    for anybody asking; that is
    I'm feeling fucking fantastic.
    آرشیو مطالب