از اینکه کمک بخوام میترسم. از اینکه بپرسم: "هی فلانی، در مورد این موضوع اطلاع داری؟" یا "ممکنه توی این موضوع بهم کمک کنی؟ بین چندتا مورد گیر کردم و به نظر اومد که تو بیشتر در این زمینه تسلط داری." ولی واقعا چی میشه اگر کمک بخوام؟ چی میشه اگر اشتباه کنم یا ایده غلطی درباره چیزی داشته باشم؟
هیچی، هیچی. صرفا چیزهای بیشتری برای یادگرفتن و اصلاح کردن دارم.
.
.
یکی از موردهایی که چند ماه گذشته باهاش درگیر بودم این بود که دائم احساس "هیچی" بودن داشتم. وقتی که دیگه نه تحصیل میکنی، نه کار داری، نه پول در میاری، نه ازدواج کردی. هیچی نیستی. و هی باید جواب بقیه رو هم بدی که چرا هیچی نیستی. چرا چیزی نمیشی.
.
واقعا بهم فشار اومد این اواخر. که "داری چیکار میکنی دقیقا؟ خودت آگاهی؟"
.
- It feels like I am going to the stages of withdrawal. I feel lost and confused. Everyday feels like Friday.
+ Welcome to my party!
.
دلم میخواد همه چیز رو جمع کنم توی یک نقطه. یه تیکه اینور، یه تیکه اونور، پراکنده هرجا که دستم رسیده. میخوام روندشون مشخص باشه، روند فکر کردنم و نتیجههایی که گرفتم. اما جمعآوریشون وقت میبره.
.
وبلاگ برای خوندن معرفی کنید لطفا. فرقی نمیکنه از کجا.