۱۸ مطلب در فروردين ۱۳۹۹ ثبت شده است

Grave of fireflies

Grave of the fireflies

زمان یکی از حملات هوایی به ژاپن طی جنگ جهانی دوم، سیتا و خواهر کوچکترش ستسوکو از مادرشون جدا میشن و به پناهگاه میرن. وقتی برمیگردن، شهر کاملا نابود شده. اونا به مدرسه که محل کمک رسانی شده میرن تا مادر رو پیدا کنن اما تمام بدن مادرشون سوخته و به سختی زنده‌اس. چیزی نمیگذره که مادره میمیره و همراه باقی جنازه‌ها سوزونده میشه. سیتا تمام مدت ساکت میمونه و چیزی به خواهرش از این جریان نمیگه و حتی گریه نمیکنه. اونا به خونه‌ی یکی از فامیل‌هاش توی یه شهر نزدیک میرن. اون خانم، بعد از اینکه میفهمه مادر مرده و از پدر هم خبری نیست، کم کم روی بد نشون بچه‌ها میده. غذا براشون کم میکشه، دائم از لطف‌هاش میگه و سیتا رو سرزنش میکنه که به جنگ نمیره. سیتا کمی پول از حساب مادر توی بانک برمی‌داره و با خواهرش به یه پناهگاه خالی اون اطراف میرن. اونجا با وسایلی که از قبل داشتن و وسایل کمی که خریده، شرایط زندگی کردن رو می‌سازه. اما یه پناهگاه توی زمان جنگ، جای خوبی برای بچه‌های بی‌سرپرست که نمیتونن حتی غذا بدزدن و مریض شدن نیست. 

مدفن کرم‌های شب تاب، یک گوشه از دردهای ناشی از جنگ رو نشون میده و شاید پر درد ترینش رو. اونقدر درد توش هست که احساس کنی از اندوه و خشم پر شدی. بمب‌هایی که مثل نقطه‌های قرمز یه کپه آتیش فرو می‌ریزن و همه جا رو نابود می‌کنن، صدای آژیر که خبر از مرگ و لرزیدن بچه‌ها میده، جسدهایی که هرجا دیده میشن، از صحنه‌های متداول این انیمه هستن.

اما اینا باعث این نمیشن که قلبتون فشرده بشه. سیتا به عنوان برادر بزرگتر همه جا ستسوکو رو به دوش میکشه. از همه‌ی توانش برای راحت بودن اون استفاده میکنه، مجبور شده توی چند روز بزرگ بشه و نذاره این چیزی که دنیاش، شادی‌هاش، پدر مادرش رو ازش گرفته، ستسوکو رو هم ببلعه. اون‌ها بچه‌ان، و بچه‌ها همیشه راهی برای شادی پیدا میکنن. سراسر انیمه، کنار پلان‌های ناراحت کننده‌اش، صدای خنده های یه دختر بچه میاد... دختری که الان تنها شادیش برادرشه و براش دیگه مهم نیست توی چه شرایطی باشه، اینکه با هم باشن رو به هر چیزی ترجیح میده. و چقدر این نحوه‌ی دیده شدن دنیایی که توش وجود دارن از نگاه آدم‌های بزرگ و بچه‌ها متفاوته. 

این انیمه رو از روی داستانی ساختن که نویسنده زندگی خودش رو شرح داده و این رو برای عذرخواهی از روح خواهرش که به خاطر سوتغذیه در طی جنگ مرده، نوشته.

  • نظرات [ ۲ ]
    • سه شنبه ۵ فروردين ۹۹

    My Neighbor Totoro

    My Neighbor Totoro

    خانواده‌ی یک پروفسور به یه روستا نقل مکان می‌کنن. مادر خانواده مریض و توی بیمارستان بستریه و پدر با دوتا دخترای کوچیکش خونه رو آماده می‌کنن. نزدیک خونه‌ی اون‌ها یه جنگل خیلی بزرگ با یه درخت عظیم قرار داره. چی میشه اگه یه روز دختر کوچیکتر توی درختا گم بشه و اتفاقی روح باستانی نگهبان جنگل رو پیدا کنه؟ 

    داستان درباره ی بازیگوشی‌های دوتا دختربچه و نحوه ی آشنایی شون با روح‌های نگهبان جنگله. سعی شده با ظرافت زاویه دید بچه‌ها نسبت به روح‌ها و نگرانی درباره بیماری مادرشون نشون داده بشه. همیشه جوری که بزرگترها به مسائل نگاه میکنن با بچه‌ها فرق داشته و اینجا به خوبی دیده میشه. روند داستان، خیلی ساده و توی چند خط خلاصه میشه اما نحوه ی اجراش واقعا زیباست. پلان روستایی، شادابی و طبیعت، احترام به ارواح و نیروهای معنوی، همراه موسیقی متنی که چیزی رو زیر پوست‌تون پخش میکنه.

  • نظرات [ ۰ ]
    • سه شنبه ۵ فروردين ۹۹

    توی دنیای به پایان رسیده

     توی ساختمون نیمه متروک یه کارخونه قدیمی بین یه دستگاه بزرگ و دیوار پنهان شده بودم، خیس و کثیف. پاهام درد گرفته بود و پشتم به دیوار خشن کشیده می‌شد. بند انگشت‌هام درد گرفته بود اما نمی‌تونستم از فشار روی اسلحه‌ی دستم کم کنم، نمی‌تونستم ثانیه‌ای از خودم جداش کنم. سقف کارخونه بعضی‌ جاها ریخته بود و با ایرانیت و پلاستیک سوراخ ها رو پوشونده بودن. بارون محکم روی اون‌ها می‌خورد و گاهی قطره‌های درشت آب از فاصله‌ی زیاد روی فلز زنگ زده‌ی ماشین آلات می‌افتاد و صدای بلندش توی محیط می‌پیچید. دو روز بود که نخوابیده بودم و تا چشم‌هام از صدای ممتد بارون گرم می‌شد، صدایی شبیه به شلیک گلوله توی گوشم زنگ می‌زد و هوشیار می‌شدم در صورتی که اونجا چیزی جز من مچاله شده و قطرات آب نبود.

  • نظرات [ ۰ ]
    • دوشنبه ۴ فروردين ۹۹

    Laputa Castle in the sky

    Laputa Castle in the sky

    توی افسانه ها از شهری اسم برده شده به اسم لاپوتا، شهری که توی آسمون معلقه. دختری به اسم شیتا، وارث گردنبندی با سنگ آبیه که راه رسیدن به قلعه‌ی لاپوتا رو نشون میده. یک گروه به سرپرستی یه آدم خاص که ارتش رو هم با خودش داره و گروهی از دزدهای هوایی، دنبال اون گردنبند هستن تا به گنج توی لاپوتا برسن. دختر از دست اونها فرار میکنه و از آسمون پایین میوفته. گردنبند اون رو از افتادن حفظ میکنه اما بیهوش میشه و پسر بچه ای به اسم پازو که توی معدن کار میکنه، دختر رو به خونه میبره. پدر پازو یک عکاس و ماجراجو بوده که وقتی به اسمون پرواز کرده، وسط یک طوفان هوایی لاپوتا رو میبینه و ازش عکس میگیره. اما هیچ کدوم از مردم اون رو باور نمیکنن. پازو به خاطر رویای پدرش، پیدا کردن لاپوتا، دنبال شیتا میره و سعی میکنه فراریش بده. اما اونها توسط گروه خاص دستگیر میشن و شیتا باید وردی رو به یاد بیاره که راهنما رو فعال میکنه. 

    لاپوتا، جزیره ایه که به وسیله ی مغناطیس توی هوا معلقه و توی داستان های گالیور ازش یاد شده. اولین چیزی که به ذهنم میرسه، باغ‌های معلق بابل ئه. این تعلق خاطر میازاکی به بین‌النهرین و سرزمین های اطراف واقعا ستودنیه. همونطور که اسم استودیو رو جیبلی گذاشتن، بادی که از سمت مدیترانه می‌وزه.

    چیزهایی که توی این سه تا انیمه دیدم، کاملا اِلمان‌های کارهای مشهورتر میازاکی رو دارن. شهر اشباح، مونونوکه و هاول. انگار که بخواد این المان‌های فوق العاده رو با موسیقی متن خاص یکجا جمع کنه و توی داستان جدیدی ارائه بده تا کاملا بدرخشه. 

  • نظرات [ ۱ ]
    • يكشنبه ۳ فروردين ۹۹

    .

    تو سرشار از نوری.

    گاهی اونقدر می‌درخشی که نمی‌تونم نگاهت کنم.

    با این حال، اشکالی نداره کنارت بمونم؟

    - Hunterxhunter

  • نظرات [ ۱ ]
    • يكشنبه ۳ فروردين ۹۹

    Nausicaä of the Valley of the Wind

    Nausicaä of the Valley of the Wind

    این انیمیشن برگزیده‌ی سازمان حفاظت محیط زیسته. 🌱

    هزار سال از سقوط جامعه‌ی صنعتی میگذره. سموم و الودگی‌هایی که انسان‌ها ساختن، وارد جنگل‌ها شد. حشرات جهش یافته شدن و درخت‌ها و گیاهان تغییر کردن. سم توی هوا جریان پیدا کرد و تمدن بشری کوچیک شد و به هرجایی که میتونست فرار کرد.

    توی دهکده‌ای که به خاطر طبیعت خاصش از شیوع سم مصون مونده بود، دختری به اسم نااوشیکا هست. این دختر شاهزاده ی دهکده ی باده. نااوشیکا با همه فرق میکنه. اون جنگل سمی و حشرات رو درک میکنه و سعی میکنه به راز جنگل و سم ها پی ببره.

    یک شب هواپیمای یه تمدن دیگه به اسم تولکی، در حال سوختن اونجا به کوه میخوره. مردم درون هواپیما میمیرن اما حشراتی که روی هواپیما بودن، سم رو توی دهکده پخش میکنن. و اونجا نطفه‌ی خیلی بزرگی پیدا میکنن که تولکی‌ها داشتن حمل میکردن. اون نطفه‌ی یکی از هیولاهای جنگجوی هزار سال پیشه که زیر خاک مدفون شده بود. روز بعدش، توکلی‌ها با هواپیماهای بزرگشون برای پس گرفتن جنگجو به دهکده حمله میکنن و شاهزاده رو گروگان میگیرن. اونها میخوان جنگل‌هارو به آتش بکشن. 

    از این داستان، میتونیم شاهد شروع موسیقی متن های فوق‌العاده ی کارهای میازاکی باشیم. و نسبت به انیمیشن قلعه کاگلیوسترو، سطح گرافیک کار پیشرفت محسوسی کرده. این انیمه رو میازاکی از روی مانگایی که به همین نام منتشر کرده، ساخته.

    یکی از چیزهایی که ساخته‌های میازاکی رو متمایز میکنن، اهمیت به دخترها و زن‌های قدرتمنده.

    خیلی سال پیش، زمانی که تازه تمدن های بشری داشت شکل می‌گرفت، زمانی که اولین مجسمه های گلی ساخته میشدن و مردم شکار می کردن و تازه به کشاورزی رو آورده بودن، زن سالاری و مادر‌ سالاری وجود داشت. زن عنصر زایش، مادر زمین و طبیعت بود. به عنوان الهه پرستش می‌شد و برای همین مجسمه‌های گلی الهه‌ها از اون زمان به جا مونده. زن باارزش و قدرتمند بود. به زن ها ایمان داشتن به خاطر قدرت روحی و شخصیتشون. به خاطر ویژگی خاصی که میتونستن باهاش خلق کنن، زندگی ببخشن، متولد کنن، مثل طبیعت. 

    با پیشرفت علم، زن جایگاهش رو از دست داد و بشر فراموش کرد...

    کارهای میازاکی، از عمق افسانه‌ها و گذشته‌ی ما سر بر میارن. از عمق باور به زن ها و قدرت شون. اهمیت و ارزشی که دارن. کارهایی که فقط از دست‌های اونها ساخته است، کارهایی که فقط از قلب و احساس اونها برمیاد. به همین خاطر متمایز و قابل ستایش ان.

  • نظرات [ ۰ ]
    • شنبه ۲ فروردين ۹۹

    Slytherin Pride Day

    🌿 Slytherin Pride Day 

    امروز 21 مارس، روز افتخار اسلیترینی‌هاست. نکته‌ی قشنگی که وجود داره، اینه که با روز جهانی بیشه‌ها و جنگل‌ها همراه شده. 

    اگر دوست اسلیترینی دارید، بهش روزش رو تبریک بگید یا شروع کنید باهاش کل انداختن، خوش میگذره. ;)

    🌲🌲🌲

  • نظرات [ ۰ ]
    • شنبه ۲ فروردين ۹۹

    Lupin III: The Castle of Cagliostro

    Lupin III: The Castle of Cagliostro 

    لوپن و رفیقش دزد‌های حرفه‌ای ان، بعد از اینکه میفهمن پول‌هایی که از خزانه‌ی کازینوی بزرگ دزدیدن تقلبی بوده، با یه تعقیب و گریز مواجه میشن. دختری با لباس سفید در حال فرار از ماشینی پر از آدم‌های مسلح. دختری که معلوم میشه یه راز بزرگ پشت خاندانی داره که خون‌شون توی رگ‌هاشه، خاندانی باستانی با علامت کاپریکورن. شخصی که دنبال دختره اس، میخواد دختر رو تصاحب کنه و راز اون خاندان رو بفهمه، رازی که اونو به قدرت میرسونه. توی حکایت ها اومده که این خانواده گنج بزرگی رو پنهان کرده. اما لوپن تصمیم گرفته این بار کمی دزد خوبی باشه و به کمک دختری بره که ربط به گذشته‌اش داره. 

    داستان حالت موش و گربه داره. دائما لوپن توسط پلیس و کسی که میخواد دختر رو بدزده دنبال میشه. با همون حرکت های بامزه و خلاف قوانین فیزیک که توی انیمیشن‌های قدیمی میبینیم. مثل همه کارهای میازاکی(جیبلی)، تلفیقی از مدرنیته و صنعتگرایی با بافت قدیمی و افسانه‌ها داریم و در کنار اونها سادگی و زیبایی طبیعت. داستان لوپن از روی یک سری مانگا به همین اسم ساخته شده.

  • نظرات [ ۰ ]
    • جمعه ۱ فروردين ۹۹
    I'm a beast, I'm a monster,
    a savage; and any other
    metaphor the culture can
    imagine, and I've got a caption
    for anybody asking; that is
    I'm feeling fucking fantastic.
    آرشیو مطالب