چند شب پیش بهشون گفتم: شما هیچجوره با هم نمیسازید، اصلا با هم جور در نمیاید و همدیگه رو هم نمیتونید تغییر بدید. چند سال دیگه باید بگذره تا بفهمید؟
کاش میفهمیدیم نمیتونیم بقیه رو تغییر بدیم. صبر کردن و دنبال یه موقعیت دیگه گشتن، بیفایده است.
چند شب پیش بهشون گفتم: شما هیچجوره با هم نمیسازید، اصلا با هم جور در نمیاید و همدیگه رو هم نمیتونید تغییر بدید. چند سال دیگه باید بگذره تا بفهمید؟
کاش میفهمیدیم نمیتونیم بقیه رو تغییر بدیم. صبر کردن و دنبال یه موقعیت دیگه گشتن، بیفایده است.
این روزها اغلب خوبم. روزم روی یک روال مشخص نشستن پشت تبلت و قلم و طراحی کردن میگذره و طور دیگهای هم نمیخوامش. بدنم رو به جلو هل میدم و پیش میرم. شبها از خستگی سریع خوابم میبره و صبحها هم طول میکشه تا از تخت بیرون بیام. اما میانه شبها از خواب بیدار میشم - گاهی از خواب میپرم - و اشتباهاتی که انجام دادم به ذهنم هجوم میارن و مثل نیش روی پوستم میسوزن. آرزو میکنم کاش میتونستم برگردم عقب و به روش دیگهای رفتار کنم؛ اما برگشتی وجود نداره. چارهای جز پذیرفتن وجودت و عواقب کارهات نداری. با خودم حرف میزنم تا دوباره خوابم ببره. وقتی بیدار میشم، از جای نیش خبری نیست.
دیروز آمایا رو دیدم. میگفت: «به نظر میرسه از خودت راضیتری.» جواب دادم: «آره، این روزها کمتر از خودم بدم میاد.» و همهاش به خاطر کمیکه. اینکه میتونم ساعتها بشینم و کار کنم، خیلی روم تاثیر گذاشته. بعدتر داشتیم کارهای قدیمیم رو از وقتی راهنمایی بودم تا میانههای دانشگاه نگاه میکردیم. یه چیز توش خیلی واضح بود: هر موقع به جایی رسیده بودم که داشتم خوب پیش میرفتم، یک دفعهای رها کرده بودم. از پاک کردن حساب اینستاگرام و کانال تلگرام بگیر، تا ادامه ندادن کلاسهایی که با شوق و ذوق شروعشون کرده و براشون هزینه داده بودم. اغلب تا یک نقطهای پیش رفته بودم و بعد سقوط. حالا دوباره خودت رو بکش بالا. همه چیزهایی که دوست داشتی و خوشحالت میکردن رو رها کن و دوباره از قعر سینه خیز بیا جایی که بودی. چرا فقط نمیتونستم ادامه بدم؟ چرا اینقدر به خودم باور نداشتم که راهم رو ول نکنم؟ چرا اینقدر خودم رو دور انداختم؟
دارم یک مسابقه شرکت میکنم و توی دوتا تیم هستم. اون روزی به نویسندهی تیم میگفتم: «با اینکه دارم از همه جهات به چالش کشیده میشم؛ خوشحالم. ترس کمتری دارم و اشتیاق دارم ببینم کارمون آخر سر چطور میشه. خوشحالم کار تیمی رو امتحان کردم.» به نظر میرسه بیشتر به خودم باور پیدا کردم که میتونم، توانش رو دارم که یک کار (الان دوتا کار) رو شروع کنم و به مسابقه برسونمش. یادم میاد چندسال پیش میخواستم با لئو یه مسابقه کمیک دیگه شرکت کنم و از هفته بعدش که صحبت کردیم، دیگه نتونستم هیچ کاری کنم. خودم رو تحقیر و شماتت میکردم که هنوز نمیتونم یه کاری رو شروع کنم! نمیتونم مسابقه شرکت کنم! دائم کنار لئو احساس شرمندگی میکردم. یا اون سری که دیزاتن برگزار شد و کیتسونه ساما انتظار داشت من هم توش شرکت کنم اما شرکت نکردم. ترسیدم.
میدونی... توی ترم پیشرفته فهمیدم که فقط براش آماده نبودم. اون زمان، براش آماده نبودم. میدونستم کمیک چیه؛ ولی هیچ آموزشی ندیده یودم. با کارش آشنا نبودم. از فضا و مراحلش چیزی نمیدونستم. کسی رو نداشتم راهنماییم کنه. همهی بار رو میخواستم خودم به دوش بکشم؛ چون نهایتا لئو هم از من کمتر میدونست. اما الان فرق میکنه. الان به لطف دوره کمیک و همه کسایی که به خاطرش ملاقات کردم، آمادهترم. میدونم دارم چیکار میکنم. میدونم با هر سطح مهارتی که دارم، میتونم روی یه داستان کار کنم، مثل بقیه مسابقه شرکت کنم و کار بفرستم. اعتماد بیشتری به خودم پیدا کردم. آره، از خودم راضیترم.
اون روزی داشتم از مسیل باختر رد میشدم که این کاکاییها رو دیدم! خیلی بازیگوش بودن، میپریدن توی بالا دست رودخونه و باهاش سواری میگرفتن تا پایین. دوباره از اول! گفتم یه عکس بذارم، بمونه به یادگار از سالی که فهمیدم تهران نزدیک دریاست.
هرچیزی که نمیخواستم هیچوقت از دست بدم، برای همیشه از دست میره. ثابت شده که هرچیزی که ارزش داره بخوایش، همون لحظهای که دستم بهش میرسه، از دست خواهد رفت. چیزی در این دنیا وجود نداره که خواستنش، به ادامهدادن یک زندگی زجرآور بارزه.
- دازای، Bungou Stray Dogs
کم کم دارم میفهمم درباره بهترین یا مناسبترین انتخاب نیست. حتی درباره یک انتخاب بهتر هم نیست. هر انتخابی انجام بدی، بالاخره از همهاش راضی نخواهی بود. درباره انتخاب یک چیزی، و چسبیدن بهشه. درباره انتخاب کردن و ادامه دادنشه. درباره انتخاب کردن و چسبیدن بهش و دور کردن چیزهاییه که اون انتخاب نیستند. وقتی اون انتخاب مشخص باشه، تصمیمگیری سادهتر میشه؛ چون از قبل میدونی چی توی مسیر اون انتخاب هست و چی نیست.
Maybe it was for greater good.
Maybe it marked a new beginning.
Meybe not.
I have to face the truth.
And make some important decisions.