.

Suck it up - Probably a variation of the expression suck up your chest, meaning roughly compose yourself, bear your troubles, stand tall, and proceed. 

  • نظرات [ ۱ ]
    • شنبه ۱۰ فروردين ۰۴

    .

    جایی در محله بالای میدون تجریش پارک کردم. بارون گرفته و آروم آروم به سقف و شیشه می‌زنه. شب اول سال نوئه. قبل از راه افتادن به ح گفتم که تجریش همیشه شلوغه و بهتره با مترو بریم، اما قبول نکرد. فکر می‌کرد دقیقا چون شب اول و همینطور شب قدره، قراره خلوت باشه، چه بسا که بازار حتی باز هم نباشه. هم شلوغ بود، هم ترافیک سنگین و هم بازار باز. الان که ح داره برای تولد بابا خرید می‌کنه، من اینجا نشستم. به خودم می‌گم اشکال نداره، اون هم توی سنیه که دوست داره تصمیم بگیره و بهشون توجه بشه. اشکال نداره اگر نتیجه تصمیمش هم خیلی خوب نبود. اگر حمایتش کنی، برای دفعه‌های بعد هم تصمیم‌های بهتری می‌گیره، هم احتمال داره بیشتر سراغت بیاد اگر اتفاقی بیفته. ناگهان دلم می‌خواد گریه کنم. نمی‌کنم. گوشیم زنگ می‌خوره و میگه خریدش تموم شده. ماشین رو روشن می‌کنم و به سمت میدون تجریش دور می‌زنم. نسبت به میدون در اتفاعم و می‌تونم ابرهای سیاه رو پایین‌دست آسمون ببینم که می‌غرن و ترک‌های سفیدی توی ابرها میندازن. 

  • نظرات [ ۰ ]
    • پنجشنبه ۱ فروردين ۰۴

    .

    It suddenly hit me that I don't remember how kissing felt, how cuddling felt. 

  • نظرات [ ۰ ]
    • سه شنبه ۷ اسفند ۰۳

    .

    خوشحالم جاهایی می‌رم که قبلا با اون می‌رفتم. حالا می‌تونم با آدم‌های دیگه‌ای قدم بزنم و خاطرات جدیدی به اون مکان‌ها وصل کنم. مکان‌ها مگه برای همین نیستن، برای اینکه آدم‌ها بیان و ازشون رد بشن؟ مگه حرف‌ها برای زدن و به اشتراک گذاشتن نیستن؟ حتی فکر می‌کنم خاطرات برای ثبت شدن هم نیستن، برای اینن که قدردانی بشن و یک چیزی به معنای زندگی اضافه کنن.

  • نظرات [ ۰ ]
    • يكشنبه ۲۸ بهمن ۰۳

    .

    باید هرروز از خونه بیرون بزنم. مهم نیست که سینه‌خیز خودم رو بیرون بکشم یا با بدن زخمی بگردم، باید برم. مهم نیست کجا، باید استخوان‌هام رو از اتاقم بیرون ببرم.

  • نظرات [ ۲ ]
    • جمعه ۱۹ بهمن ۰۳

    گاتای گردویی

    امروز از یه خواننده آهنگ‌های بیشتر پیدا کردم که قبلا فقط به یکی از آهنگ‌هاش گوش داده بودم، و خودم رو لعنت کردم که چرا زودتر سراغش نرفتم. چه گنجی اونجا پنهان شده بود. هنوز دلم نمی‌خواد چیزی ازش به اشتراک بذارم، می‌خوام تا یه مدت برای خودم مزه‌مزه‌اش کنم.  

    این روزها خوراکی موردعلاقه‌ام گاتای گردویی و چایه. خوشمزه است، خیلی شیرین نیست، بافت جالبی هم داره. یه ماگ چای به دست میرم می‌شینم روی تختم و از طعم گاتا لذت می‌برم، انگار چند دقیقه زمان متوقف می‌شه، چند دقیقه می‌تونم روح ناآرامم رو یک‌جا ساکن کنم.

    از چهارچوب در اتاقم می‌تونم گلدون بزرگ کنار راهرو رو ببینم. تازگی توش تخم کدو کاشتیم و جوانه‌هاش هرروز بیشتر قد می‌کشن. رشد گل و گیاه‌ها همیشه برام دیدنی و شگفت‌انگیزه. اینکه چطور سرشون رو از زیر خاک در میارن، چطور خودشون رو سمت نور دراز می‌کنن یا چطور برگ جدید در میارن و چطور سبز روشن رنگ‌های دیگه‌ای به خودش می‌گیره. آروم و آهسته.

    مامان داره برام یه پلیور می‌بافه با کاموایی که خودم انتخاب کردم و خریدم. رج به رج بافته می‌شه و شکل می‌گیره. نرم و گرم. رنگ‌هاش رو خیلی دوست دارم. امروز جعبه دکمه‌هام رو ریختم بیرون و چندتا دکمه بانمک براش پیدا کردم. امیدوارم زودتر تموم بشه تا بتونم اون رو توی این روزهای باقی مونده از زمستون بپوشم.

    اتفاقات خوبی افتاده که دلم می‌خواد اینجا هم اعلام‌شون کنم، ولی هنوز مونده که به نتیجه برسن. می‌ترسم اگر بیان‌شون کنم، دیگه نتونم انجام‌شون بدم. حتی همین الان هم که تعداد کمی از اطرافیانم خبر دارن، مغزم داره از درون به بیرون من رو می‌خوره. حقیقت اینه که بیست و پنج سالگیم بهتر از چیزی که انتظارش رو داشتم پیش رفت.

  • نظرات [ ۱ ]
    • پنجشنبه ۱۱ بهمن ۰۳

    Things I should've said instead

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • دوشنبه ۸ بهمن ۰۳

    .

    عاقبت منزلِ ما وادیِ خاموشان است

    حالیا غُلغُله در گنبدِ افلاک انداز


    - حافظ

  • نظرات [ ۱ ]
    • يكشنبه ۳۰ دی ۰۳

    گردش آسمانی

    به بهانه باز کردن در بالکن برای هری، چشمم به شباهنگ (سیریوس) افتاد که آبی کمرنگ می‌درخشید. بالای سرم رو که نگاه کردم، هرمز (مشتری) و کیوان (زحل) رو دیدم که گویا امشب با ماه قرینگی داشتند. هرچند ماه رو ندیدم و خوب شد که مدارش توی دیدرسم نبود، وگرنه نمی‌تونستم با اون درخشندگی باقی ستاره‌ها رو ببینم. دلم برای دیدن‌شون لک زده بود. (+)

    راهنمای ساده آسمان شب: نقاط نورانی چشمک‌زن، ستاره‌اند و در غیر این صورت، سیاره‌اند. اگر این شب‌ها یک ستاره خیلی پرنور سمت جنوب دیدید که چشمک می‌زد، دارید به شباهنگ نگاه می‌کنید که بیشتر رنگش آبی یا نقره‌ایه. اگر ستاره چشمک نمی‌زد و مدارش بیشتر به مرکز آسمون نزدیک بود، دارید به هرمز نگاه می‌کنید و رنگش بیشتر زرد یا طلاییه. 

    شباهنگ

    بخشی از شکارچی، و سمت راستش نهر و پایینش خرگوش

    هرمز، سمت راستش گاو، پایینش با فاصله کیوان

    تابستون امسال هم رفته بودم یه رصد کوچیک از بارش شهابی پرساووشی. متاسفانه نشد که شهاب ببینم، ولی با تلسکوپ کیوان رو دیدم. این عکس‌ها رو اون شب گرفتم و قرار بوده توشون قو (دجاجه) باشه، ولی الان اصلا یادم نمیاد کجا بود! :)) الان صرفا خوشحالم از اینکه می‌تونم رنگ‌های مختلف ستاره‌ها رو ببینم. ستاره‌ها به رنگ‌های مختلفی می‌سوزن که نشون میده عمرشون چقدره. همینطور نورشون از جو زمین که عبور می‌کنه، ممکنه رنگ‌شون تغییر کنه. شباهنگ آبی می‌درخشه چون یه ستاره‌ی جوونه! و نگهبان شمال (آرکتوروس) سرخ می‌درخشه چون دیگه سنی ازش گذشته؛ آتش آبی با حرارت بیشتری می‌سوزه تا آتش سرخ. (نگهبان شمال شاید توی یکی از عکس‌ها باشه ولی تشخیصش سخته.)

     







    + جایزه:

  • نظرات [ ۹ ]
    • شنبه ۱۵ دی ۰۳

    بیفرست خاموشه چون برق ندارن.

    امروز نزدیک سه ساعت رانندگی کردم و فکر می‌کنم رانندگی کردن اینجا خودش یه مدال می‌خواد؛ کاش می‌تونستم به رزومه‌ام اضافه کنم به عنوان مدرک توانایی زنده موندن در جنگل. حقیقتش رو بخواید، فکر می‌کنم مردم ما آرزوی مرگ دارند. شاید خودآگاه نیست، شاید اونقدر از زندگی سیر شدن که ناخودآگاه به سمت خودکشی میل پیدا کردن؛ وگرنه کسی که جونش براش مهم باشه اینطوری رانندگی نمی‌کنه! اون از موتوری‌هایی که خیابون رو عمودی قطع می‌کنن و این هم از ادم‌هایی که بدون نگاه کردن همینجوری می‌پرن وسط خیابون. احتمالا صبح با یه "خدایا به امید تو!" می‌زنن بیرون و همین! محله‌های شلوغ تهران اصلا یک مرحله دیگه از هوشیار بودن و سرعت عمل رو می‌طلبه. چون کلا قانون وجود نداره، هرکاری دوست داری بکن، هرج و مرج خالص تا مرز تصادف. تعجبی نداره که همیشه بزرگراه‌ها رو به سطح شهر ترجیح دادم. فضا باز، مسیر سرراست، ورودی و خروجی مشخص. 

  • نظرات [ ۱ ]
    • دوشنبه ۱۰ دی ۰۳
    I'm a beast, I'm a monster,
    a savage; and any other
    metaphor the culture can
    imagine, and I've got a caption
    for anybody asking; that is
    I'm feeling fucking fantastic.
    آرشیو مطالب