رفتم روی سکوی جلوی اتوبوس BRT نشستم. به جاده و درختها و ماشینها نگاه کردم. آهنگ گوش دادم و چشمهای اشکیم گریه کردن. اما خاکستری غرق نشد.
روی پلهبرقی که به سمت پایین میرفت ایستادم. سقف بالا میومد و من پایین تر میرفتم. از سرم رد شد و توی سفیدی غرق شدم.
کنار خط زرد کنار مترو راه رفتم و مسیر رو تا درون تونل ادامه دادم. ادامه دادم و تاریکی غرقم کرد.