امروز نزدیک سه ساعت رانندگی کردم و فکر می‌کنم رانندگی کردن اینجا خودش یه مدال می‌خواد؛ کاش می‌تونستم به رزومه‌ام اضافه کنم به عنوان مدرک توانایی زنده موندن در جنگل. حقیقتش رو بخواید، فکر می‌کنم مردم ما آرزوی مرگ دارند. شاید خودآگاه نیست، شاید اونقدر از زندگی سیر شدن که ناخودآگاه به سمت خودکشی میل پیدا کردن؛ وگرنه کسی که جونش براش مهم باشه اینطوری رانندگی نمی‌کنه! اون از موتوری‌هایی که خیابون رو عمودی قطع می‌کنن و این هم از ادم‌هایی که بدون نگاه کردن همینجوری می‌پرن وسط خیابون. احتمالا صبح با یه "خدایا به امید تو!" می‌زنن بیرون و همین! محله‌های شلوغ تهران اصلا یک مرحله دیگه از هوشیار بودن و سرعت عمل رو می‌طلبه. چون کلا قانون وجود نداره، هرکاری دوست داری بکن، هرج و مرج خالص تا مرز تصادف. تعجبی نداره که همیشه بزرگراه‌ها رو به سطح شهر ترجیح دادم. فضا باز، مسیر سرراست، ورودی و خروجی مشخص.