این روزها اغلب خوبم. روزم روی یک روال مشخص نشستن پشت تبلت و قلم و طراحی کردن میگذره و طور دیگهای هم نمیخوامش. بدنم رو به جلو هل میدم و پیش میرم. شبها از خستگی سریع خوابم میبره و صبحها هم طول میکشه تا از تخت بیرون بیام. اما میانه شبها از خواب بیدار میشم - گاهی از خواب میپرم - و اشتباهاتی که انجام دادم به ذهنم هجوم میارن و مثل نیش روی پوستم میسوزن. آرزو میکنم کاش میتونستم برگردم عقب و به روش دیگهای رفتار کنم؛ اما برگشتی وجود نداره. چارهای جز پذیرفتن وجودت و عواقب کارهات نداری. با خودم حرف میزنم تا دوباره خوابم ببره. وقتی بیدار میشم، از جای نیش خبری نیست.