فکر می‌کردم همه گل‌ و برگ‌هایی رو که لای کتاب‌ها نگه می‌داشتم، ریختم دور. فکر می‌کردم دیگه چیزی نباشه؛ اما هنوز هر بار یه کتاب از قفسه می‌کشم بیرون، از بین صفحاتش گل و گیاه خشک شده می‌ریزه. من از دست تو چیکار کنم دخترک؟ حالا که نتونستم از دستت راحت بشم، چاره‌ای ندارم جز اینکه دوستت داشته با‌‌شم.

 

پ. ن: دارم Zetsuen no Tempest رو دوباره می‌بینم. هشت، نه سال (؟) از اولین باری که دیدمش می‌گذره. به نظرم میاد که توی انیمه‌ها، توجه کمی بهش شده با اینکه داستان و ویژگی‌های تصویری خوبی داره. جالب اینه که از هملت و توفان شکسپیر الهام گرفته، شاید یک کمدی در قالب یک تراژدی. هم... حالا که فکرش رو می‌کنم، حقیقتا که درخت زندگی در من ریشه کرده.