از ژوژمان آخر برگشتم خونه، وسایل همراهم و چهارتا بوم 100 در 70 رو گذاشتم زمین. کلید انداختم توی در، اما نتونستم بچرخونمش. جمع شدن اشک توی چشمام و فشرده‌شدن بی‌اختیار لب‌هایم رو حس کردم. من فقط می‌خوام یه آدم عادی باشم، مثل اونها، مثل بقیه. چرا نمی‌تونم؟ دست به صورتم کشیدم و بعد از یه نفس عمیق، کلید رو چرخوندم.

 

 

پ. ن: الان که فکرش رو می‌کنم، Barakamon هم می‌تونم به اون لیست اضافه کنم، منتها با درجه کمتر.