یاد اون روز افتادم که هوا خیلی تمیز بود. روز قبلش حسابی باریده بود و کوه‌های تهران رو برف پوشونده بود. توی ترافیک 7 صبح اتوبان چمران شمال بودم به مقصد دانشگاه، خیره به مه و برف روی کوه‌ها که زیر نور آفتاب در حال طلوع می‌درخشید و با آبی خالص آسمون کنتراست ایجاد می‌کرد که یک دفعه‌ای یک سری پرنده سفید دیدم که دسته‌ای پرواز می‌کردن. تعداد زیادی هم روی تیرهای چراغ وسط اتوبان نشسته بودن. در حین اینکه تلاش می‌کردم فاصله‌ام رو با ماشین جلویی حفظ کنم، شیشه رو دادم پایین و سرم رو از پنجره بردم بیرون تا با دقت ببینم. سفید و خاکستری بودن با نوک زرد و شکل بال‌های بازشده‌شون رو از فیلم‌ها و انیمیشن‌هایی که دیده بودم تشخیص دادم. صداشون که به گوشم رسید، حدسم قوی‌تر شد. اوایل دی‌ماه، تهران میزبان کاکاهایی‌های مهاجر می‌شه که به دریاچه چیتگر میان. حس غریبی بود دیدن مرغ دریایی توی تهران، انگار یکباره شهر رسیده بود به دریا. انگار یه پیچ دیگه رو رد می‌کردی می‌رسیدی به ساحل. از حالا دیگه بهارها منتظر بادخورک‌هام، زمستون‌ها منتظر کاکایی‌ها.