هفتهی پیش با عجله از کنار کلاسی گذشتم و صدای یکی از استادهای دوران کارشناسیم اومد که از شانس بد کلاسهای کمی باهاش داشتم. پشت در مکث کردم، دلم میخواست برم سر کلاسش بشینم و کلاس خودم رو که قرار بود به هر حال فقط ده دقیقه زمان مفید داشته باشه رها کنم؛ اما نکردم. و این میتونست آخرین کلاس من با ندا تولایی باشه.
ندا تولایی هفتهی پیش از دانشگاه اخراج شد. استاد عزیزم، یکی از دو استادی که همه جا و در همه حال دوستشون دارم و چیزی جز تعریف ازشون ندارم. شاید باهاش کلاس نداشتم، اما مدتها بود توی ذهنم یک گفتوگویی باهاش داشتم که با یه سوال تموم میشد و میخواستم جوابم رو این ترم حضوری ازش بگیرم.
کمی بعد از شروع کرونا بود و کلاسهامون مجازی. تازه اتفاقات نود و هشت رو پشت سر گذاشته بودیم و فضا از همه جهت فرق میکرد. خاطرم نیست بحث از کجا شروع شد؛ صرفا یادمه یکی از بچهها گفت: "کاش فقط بمیرن." استاد جواب داد: "هیچ وقت مرگ کسی رو نخواین. وقتی این اتفاق میفته، یعنی گفتوگو مرده. و وقتی گفتوگویی نباشه، یعنی تمدن مرده." از بعد از چهارصد و یک، دوست داشتم یک زمانی ازش بپرسم: "الان نظرتون چیه استاد؟ جواب گفتوگو، گلوله بود. یعنی تمدن مرده؟ اگر مرده، حالا چیکار کنیم؟"
ندا تولایی کسیه که تاریخ جهان بهم یاد داد. اون کسیه که زیربنای فلسفه هنر و زیبایی شناسی منو شکل داد و با انواع هنرهای معاصر بیشتر آشنا کرد. اما در آخر روز، وقتی بهش فکر میکنم، اینها محو میشن و فقط یک چیز از این آدم به یاد دارم.
امتحان پایانترم بود و شرایط اینترنت که به حالت عادی مناسب نبود، به خاطر زیرساختهای ضعیف سامانه مجازی دانشگاه از قبل هم بدتر شده بود. من مشکلی نداشتم اما بچهها به درستی نگران بودن نتونن توی آزمون شرکت کنن یا پاسخهاشون بپره و غیره. تولایی نوشت: "اشکالی نداره بچهها. فردا سنگ هم از آسمون بباره، با هم یه کاریش میکنیم."
و این جمله امنترین چیزی بوده که توی کل زندگیم شنیدم. هیچ آدمی رو سراغ ندارم تا این حد امن و آرامشبخش بوده باشه. هیچ استاد دیگهای طوری که تولایی بهمون آزادی و آرامش میداد، باهامون رفتار نکرده بود. چنین چیزی، درک زیادی میخواد. هنوز هم وقتی توی ترس و اضطراب دست و پا میزنم، این جمله رو زمزمه میکنم. شاید جواب سوالم رو پیدا نکنم؛ اما میدونم هر اتفاقی که بیفته، با هم یه کاریش میکنیم.
پ.ن: آخرین پیام صفحهاش رو که دیدم یادم افتاد چند ماه پیش نوشته بودم: "از این قرون وسطی هم میگذریم و به رنسانس میرسیم، به زایش دوباره؛ به عصر انسانهای تجدیدحیات یافته." حقیقتا که شاگرد همین استادم.