من حالم از شما به هم میخوره. حالم از فضای امنیتی دانشگاه به هم میخوره. حالم از سر و کله زدن با حراست به هم میخوره. حالم از اینکه اونها میتونن روی ما اعمال قدرت کنن ولی ما حتی نمیتونیم اسمشون رو بدونیم به هم میخوره. حالم از بازوهای قدرت به هم میخوره. حالم از اینکه انرژیم رو هرروز مجبورم برای اینها صرف کنم به هم میخوره. حالم از اینکه برای حراست از من اونجا نیستند به هم میخوره. حالم از اینکه هرروز بهم توهین میکنند به هم میخوره. حالم از اینکه مجبورم تمام مدت خود سانسوری کنم به هم میخوره. حالم از اینکه دانشکده رو ول کردن به امان خدا به هم میخوره. حالم از اینکه دستشوییها هنر خرابه به هم میخوره. حالم از اینکه مایع توی دستشویی نیست به هم میخوره. حالم از اینکه بدون اجازه همه کمدها رو باز میکنن و لیوانم رو میدزدند به هم میخوره. حالم از کارگاههای کثیف و خرکهای شکسته به هم میخوره. حالم از اینکه همه مجسمهها گردن به پایین ندارن به هم میخوره. حالم از اینکه توی هر سوراخی سرک میکشند به هم میخوره. حالم از دروغهایی که توی صورتم میگن به هم میخوره. حالم از بینظمیهاشون به هم میخوره. حالم از اینکه امنیت ندارم به هم میخوره. حالم از اینکه توی دانشگاه خودم باهام با تبعیض رفتار میکنند به هم میخوره. حالم از کسب اعتبار برای اینها به هم میخوره. حالم از دلسوزیهاشون به هم میخوره وقتی که در باقی موارد پاشون روی گلومه. حالم از تیبگ چهارهزار تومنی به هم میخوره. حالم از لبخندهاشون به هم میخوره. حالم از توجیه کردنهاشون به هم میخوره. حالم از حق به جانب بودنهاشون به هم میخوره. حالم از نفس کشیدن توی این دانشگاه به هم میخوره. حالم از نفس کشیدن توی این شهر الوده و مسموم به هم میخوره. حالم از سربازی به هم میخوره. حالم از تباه شدن این همه زندگی به هم میخوره. حالم از زندگی توی این سیستم بسته به هم میخوره. حالم از اینکه حالم از کشورم به هم میخوره به هم میخوره. حالم از شما به هم میخوره.