شاید اگر درکش میکردی، میتونستم راحتتر ازش عبور کنم؛ شاید اگر فقط... .
.
دیگری؛ همیشه محدود کننده.
.
م(ت)ن در تفاوت است که میتواند م(ت)ن باشد.
.
داری میکشیش، داری یه بخشی از وجودم رو میکشی که میدونم از توانم خارجه دوباره زندهاش کنم.
.
دفنش کردم، یه جایی توی عمق خاک، دور از دسترس، دور از تماس. دیگه کسی نمیتونه پیداش کنه. نه اینکه از اول هم چنین چیز خونریزی رو میخواستم.
.
میپرسن چرا نمینویسی؟ چون به کلمه ترجمه نمیشم. نیمی از من در حال راه رفتنه و نیمی دیگه در حال بیوقفه قهقهه زدن. یه جای بین این دو، من برخورد میکنم.
.
هنوز توی این تابوت، نفس میکشم.
.
اشکال نداره، امشب گریه کن؛ فردا دوباره شروع کن.