پیروز رفت و همان تکه پارههای باقی ماندهی قلبم را با خودش برد.
همان تکه پاره هایی که به زور سعی در چسباندشان به هم داشتم.
با چسبِ نچسبِ امید.
Fortunately or unfortunately, I did that long time ago