اونجا که میرم، دنبال یه تکه نخ میگردم تا دور پردهی آشپزخونه گره بزنم، تا نور از تنها پنجره بیاد داخل رو روشن کنه. از پشت پنجره، درخت کاج با برگهای نارنجیش نگاهم میکنه؛ آخرین چهارشنبهی سال گذشته تنهاش آتش گرفته بود و حالا به سرحالی گذشته نیست. منو یاد سَروِ توی حیاطمون میندازه که پردهها رو کشیدم تا قطع کردنش رو نبینم.
گلدون و گیاهها رو مرتب میکنم و وقتی خوابآلود میاد کنارم، بهش یه جوونه نشون میدم که از گلدونِ پتوسِ خشکشدهاش بیرون زده. براش از آگلونمای خودم یکی قلمه زدم و آوردم تا جای خالی این رو پر کنه و حالا توی اتاقش با برگِ جدید جا خوش کرده، اما از دیدنِ جوونه لبخند میزنم.
بلند میشم و چایی اِرل گِری*ای رو که این سری آوردم دم میکنم. کمی بعد دوباره خودش رو بهم میرسونه. دستهاش رو دورم حلقه میکنه و برای چند دقیقه همینطور باقی میمونیم، بی صدا. همیشه بوی خودش رو داره، بویی که نمیتونم دست روش بذارم اما شیرینه.
وقتی پشت میز نشستیم و صبحانه میخوریم، بهش نگاه میکنم؛ به نور نرم و سفیدی که از پنجره میاد و روی موهاش میشینه.
*Earl Grey Tea، چای سیاه ترکیب شده با روغن ترنج.