بودن یا نبودن؟

گفتم بودن ولی تو نمی داری که من باشم. 

.

رها کن چیزی رو که می دونی بهش بر نمی گردی.

.

گیج و سردرگم و مضطرب و بیمار.

.

دنبال یه ستون می گردم ذهنم رو بهش استوار کنم از درد.

.

Can you see my eyes are shining bright? 'Cause I'm out here on the other side of a jet black hotel mirror and I'm so weak. Is it hard understanding, I'm incomplete?

.

سنگ هم از آسمون بباره، با هم یه کاریش می کنیم کیدو.

.

Your battle's not mine.

.

وسط نوشتن نامه های آرت بوک بودم که با خودم فکر کردم "خود نوجوون ام از گرفتن چنین چیزی خیلی خوشحال می شد. خصوصا این نامه." بدون اینکه بدونم، چیزهایی رو نوشته بودم که قبل از هر چیزی، از زبون خودم، خطاب به خودم بود. نمی تونم تشخیص بدم من بیست و دو ساله داشت این ها رو به من نوجوون می گفت یا من نوجوون به یه بیست و دو ساله. شاید هم هردو؟