ایستاد تا بارش را محکم کند. کیسه‌ی کثیفی روی دوشش داشت که اگر کسی از پشت نگاهش می‌کرد، حجم بزرگ ناهمواری می‌دید که دوپای لاغر از آن بیرون زده. راهش را از میان کوه‌های عظیم زباله‌ی ساختمانی و شهری ادامه داد. حواسش را جمع کرد پا روی جیزی نگذارد که تعادلش را بر هم زند، آن چکمه‌های لاستیکی به اندازه‌ی کافی بزرگ و لق بودند مه مچ پایش را بشکنند، و شاید هم بیشتر. کوه‌های زباله جلوی نور خورشید را می‌گرفتند و بیشتر راه در سایه‌های کج و معوج فرو رفته بود. هوا رفته رفته خنک می‌ شد. با ذهنی خالی به صدای برخورد کفش‌هایش با سنگ‌ریزه‌ها و جا‌به‌جایی وسایل توی کیسه‌ای گوش می‌داد، انگار آن‌ها در سرش بودند. چند ماهی بود که دستگاه کوچک پخش موسیقی‌اش از کار افتاده بود و اوقاتش در سکوت می‌گذشت. لکه‌ای سفید جلوی چشمش را گرفت، نور درخشانی از جایی جلوتر درست بر چشمش می‌تابید. دستش را حایل کرد و بی‌اعتنا به پیش رفت. اوایل کارش به دنبال نورهای زیادی می‌رفت اما چیزی جز آینه‌ی شکسته، خرده شیشه یا تکه‌ای فلز به دست نمی‌آورد. چیزی چند متر بالاتر از سر او می‌درخشید، پایین یکی از بزرگترین تل زباله‌ای که دیده بود. برای چند دقیقه همانجا ایستاد، در حالی که کیسه‌اش هنوز بر شانه بود و به راه روبه‌رویش نگاه می‌کرد. سایه‌ها حالا عمیق تر شده‌ بودند. کیسه‌ کنار پایش فرود آمد. میله‌های آهنی بیرون زده از تل را گرفت و چهار دست و پا از زباله‌ها بالا رفت. با نقطه‌ی نورانی فاصله‌ای نداشت که چیزی از زیر پایش در رفت. به سمت پایین سر خورد و شانه‌اش با تخته چوبی محکم برخورد کرد. مدت زیادی معطل نکرد، با دست دیگر خود را بالا کشید و به منشا نور رسید. میان سطحی از زباله، جواهر سفیدی روی یک دستگیره در قرار داشت. با زور تمام وسایل را کنار زد یا به پایین انداخت. دری فلزی آنجا قرار داشت که ضربه خورده و از چندجا قر شده بود. دستگیره را امتحان کرد اما جدا نشد. نوشته‌ای را روی در تشخیص داد. تقریبا فرسایش آن را از بین برده اما هنوز قابل خواندن بود: اتاق کهربایی. نسیمی خاک‌الود را احساس کرد. یک پایش را کنار چارچوب در گذاشت و با دو دست دستگیره را محکم به بیرون کشید. در با صدای بلندی تکان خورد و در لولا چرخید. به محض باز شدن در، نوری سفید و طلایی به بیرون پاشید. تقرییا کور شده بود. وقتی چشمانش به نور عادت کرد، میان چارچوب در قرار گرفت. اتاق کوچکی بود که روی تمام دیوارها و سقفش جواهرات سفید و طلایی کار شده بود.







*اتاق کهربایی یکی از گنج‌های پیدانشده‌ی روسیه‌است. اتاقی جادویی از کهربا، طلا، سنگ‌های قیمتی و آثار هنری که در کاخ کاترین قرار داشت. در طی حمله‌ی نازی‌ها نابود شد و جواهراتش به تاراج رفت ولی هیچ وقت دیگه اثری از جواهرات پیدا نشد. خیلی بعد دوباره این اتاق یا کار دست هنرمندان جدیدی از نو ساخته شد که می‌تونید با جست‌وجوی اتاق کهربایی پیداش کنید.