پیرمردی که داشت پله های مترو رو بالا میرفت و توی تبلتش شطرنج بازی میکرد.

.

گاهی اوقات هم باید پات پیچ بخوره تا حواست باشه داری کجا می‌ری.

.

شب‌هایی که تا صبح توی خیابونا پرسه زدم، اما حتی از خونه بیرون نرفتم.