امروز دچار دژاوو* شدم.
مسئول عکاسی از افتتاحیه نگارخونه دانشکده هنر بودم. باز شدن نگارخونه، با یک مجموعه تابلوی نقاشی از دانشجوها و استادها برای خیریه همراه بود. بعد از اینکه افراد مهم اومدن و رفتن و پشت سر هم عکس گرفتم، یکی از استادهای کادر اجرایی بهم گفت از تابلوی شماره ی یک تا آخرین تابلو به ترتیب عکس بگیرم تا برای کاتولوگ استفاده کنن و به دست خریدار بدن. من هم شروع کردم دونه دونه شماره ی تابلوها رو چک کردم و عکس گرفتم. در همین بین، متوجه شدم خیلی از شماره ها رو اشتباه زدن و یه جا سه تا و یه جای دیگه 10 تا شماره جا گذاشتن! چند بار هم توی فضای تو در توی نگارخونه گشتم اما نتیجه همون بود. به یکی از دانشجوهای ارشد که هفته ی پیش باهاش آشنا شده بودم و همراه بقیه شماره ها رو کنار تابلوها چسبونده بود، گفتم. اون هم گفت تعداد تابلوهایی که گرفتن با عدد شماره ها نمیخونه و جایی از دستشون در رفته. داشتیم با هم تعداد رو محاسبه می کردیم که ذهنم یک دفعه توی فضای دنیای اطرافش یه وقفه ایجاد کرد. هی من این رو قبلا دیدم...! این صحنه به شدت برام آشنا بود. حتی عدد هایی که اون داشت پشت سر هم میگفت رو یک ثانیه قبلش توی ذهنم داشتم! یادم اومد همین تازگی خواب اینجا رو دیده بودم و یادم رفته بود توی چنل بنویسم که خواب عجیبی دیدم. خواب دیدم توی یه گالری بودم و داشتم مقدار خطای تابلوها رو به دست میاوردم اما نمیدونستم اون گالری کجا و مال کی بود و چرا اونجا کار می کردم. قبلا هم دچار دژاوو شدم، اما این بار خیلی فاصله ی زمانی نزدیکی داشتن و حسش شدید تر بود. میدونستم این رو خواب دیدم اما در گذشته، به یاد نداشتم این صحنه ی آشنا رو کجا دیدم. خیلی برام جالب بود.
*آشناپنداری یا دژا-وو یا حالت پیشدیده حالتی از ذهن است که در آن فرد پس از دیدن صحنهای احساس میکند آن صحنه را قبلاً دیدهاست و در گذشته با آن مواجه شدهاست.