صدای رعد میاد و لبخند می‌زنم. اینجا چندتا پله می‌خوره به بالا به حیاط و گل و گیاه و درخت انارش. دم در نشستم و به بالا نگاه می‌کنم. چک چک بارون شروع شده و بوی نم توی هوا پیچیده. مید‌ونم بارون‌های بهاری عمر کوتاهی دارن، برای همین منتظر می‌مونم تا آخرین قطره‌های هم ببارند. هوا خاکستری و گرفته است و گل‌های نارنجی انار توی باد جا به جا می‌شن. به این فکر می‌کنم که دلم نمی‌خواد به خونه برگردم. صدای گردش چندتا بادخورک میاد. دوباره اون وقت از ساله که بادخورک‌ها تند و تیز توی آسمون دم طلوع و غروب خورشید توی هوا سر بخورند. برای نمیدونمین بار با خودم می‌گم کاش یه پرنده بودم، یا یه درخت. دلم می‌خواد تا جایی که می‌تونم از خونه دور بشم، ولی می‌دونم فعلا جایی رو جز اونجا ندارم. بارون بند میاد و دوباره شدت می‌گیره. بند میاد و دوباره شدت می‌گیره. آسمون همچنان می‌غره. فکر می‌کنم که خالی‌ام. فکر می‌کنم که چیزی درونم نیست که بخوام نشون بدم. فکر می‌کنم که کارم به اندازه کافی خوب نیست. فکر می‌کنم که درس‌ها رو به خوبی یاد نگرفتم. فکر می‌کنم که قدرت ندارم مقابل این صداها بایستم. فکر می‌کنم که کاش می‌شد فکر نکنم. یا دست کم گریه کنم. نه این می‌شه و نه اون. آسمون همچنان می‌غره و بادخورک‌ها سر می‌خورند. فکر می‌کنم که چقدر الکی می‌خندم. خیلی از مواقع واقعا واکنشی ندارم که نشون بدم و در جواب خیلی چیزها فقط می‌خندم. فقط می‌خندم. آیا چون نمی‌دونم چه واکنشی نشون بدم یا نمی‌تونم واکنشی نشون بدم، خندیدن رو انتخاب کردم چون از لحاظ اجتماعی با بازخورد بهتری رو به رو می‌شه؟ آسمون نمی‌باره و صدای سر صدای مردم از توی کوچه دوباره بالا می‌گیره که احتمالا ازش به یه سقفی پناه برده بودند. بعضی روزها می‌تونم توی بدنم راحت باشم و خیلی وقت‌ها هم نه. بعضی‌ روزها توی بدنم جا نمی‌شم. این روزها دوباره احساس می‌کنم پشت گردنم چیزهایی قراره بیرون بزنند، همون نقطه دردم. حالا باد شدت گرفته و طوفانی به پا کرده. در‌ها با صدای بلند کوبیده می‌شند. امیدوارم شکوفه‌های انار قوی باشند و روی شاخه باقی بمونند. دوباره به درون خودم خم شدم. یک‌جا یک‌ گوشه از خودم جمع شدم. یه دنیای کوچیک، خیلی کوچیک، فقط به اندازه خودم. حالا آسمون واقعا خشمگینه. منم همینطور. انگار خشم محرک منه. برای یک مدت می‌سوزم و بعد خاکستر می‌شم. طول می‌کشه تا دوباره چوب تازه پیدا کنم و بسوزونم. شاید هم یک روز دیگه نتونستم شعله بکشم و یک تکه چوب سوخته باقی موندم. باد شلاق می‌زنه و دونه‌های بارون رو تا این پایین میاره. صدای رعد آژیر دزدگیر ماشین‌ها رو بلند می‌کنه. لبخند پهن‌تری می‌زنم.