۴ مطلب در مهر ۱۴۰۳ ثبت شده است

دایره

نشستم به نوشتن تمرین‌های کلاس تاریخ کمیک و اون میانه‌ها تصمیم گرفتم وبلاگم رو از آخر به اول بخونم تا من رو پشت کیبورد نگه‌دارم. هنوز تموم نشده، تقریبا نصف راه رو اومدم. قبلا بیشتر این کار رو می‌کردم، خوندن خودم رو. زیاد پیش می‌اومد یادداشت‌های گوشی و نوشته‌های کانالم رو بالا و پایین کنم. هنوز هم شاید گاهی بین نوشته‌ها پرسه بزنم؛ ولی به اندازه قبل نیست. 

موقع خوندن این پست‌ها، دیدم که یک جاهایی با همون شرایطی درگیر بودم که الان هستم. همون سؤال‌ها رو دارم و اتفاقا جواب‌هایی هم بهشون دادم. باعث شد فکر کنم که آیا دنبال جواب این سوال‌ها گشتن، قراره روزی به نتیجه برسه؟ چون به نظر می‌رسه یا سوال خیلی بزرگ بوده که دوباره بهش رسیدم، یا جواب فقط برای مدت کوتاهی تاثیر داشته. در هر حال، فعلا هنوز من هستم و این میدان. 

  • نظرات [ ۱ ]
    • دوشنبه ۲۳ مهر ۰۳

    Look inside, deep down, what do you hide؟

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • شنبه ۲۱ مهر ۰۳

    فراپه قهوه با دونه‌های فندق

    دیروز مِه و کِن رو دیدم. نشد که خیلی صحبت کنیم؛ نه اینطوری درست نیست. بهتره بگم که کلی صحبت کردیم؛ ولی چون خیلی وقت بود هم‌دیگه رو ندیده بودیم، زمان بیشتری لازم داشتیم تا با هم دیگه راحت باشیم و حرف‌هامون رو عمیق‌تر کنیم. وقتی داشتیم خداحافظی می‌کردیم، تازه هوا اونقدر تاریک شده بود که کلمات تاریک‌تری رو برای صحبت انتخاب کنیم اما باید می‌رفتم. تمام طول راه برگشت داشتم به این فکر می‌کردم که کاش تا یه جایی از مسیر باهاشون پیاده رفته بودم. کی می‌دونه فرصت بعدی کی پیش بیاد؟ یه جایی از حرف‌هامون، مه حدودا گفت: "یه کم که می‌گذره، می‌فهمی وقت تغییر رسیده. وقتشه توی روند یه تغییری ایجاد کنی، وگرنه از سراشیبی قل می‌خوری و می‌ری پایین."می‌فهمیدم منظورش رو، کامل می‌فهمیدم چی می‌گه. همونطور که کنار دریاچه نشسته بودیم و شنای اردک‌ها رو نگاه می‌کردیم، یادم افتاد چند وقت پیش به چم گفتم: "بیشتر با دوست‌هام بزرگ شدم. خیلی جاها همراه هم‌دیگه رشد کردیم و از خیلی چیزها گذشتیم. لزوما هیچ کدوم‌مون هم خیلی بیشتر از بقیه درباره زندگی نمی‌دونست، ولی برای هم تلاش کردیم و به خودمون یاد دادیم." و فکر کردم این چیزیه که الان برام ارزشمنده و خوشحالم این آدم‌ها رو کنارم دارم. 

  • نظرات [ ۲ ]
    • جمعه ۲۰ مهر ۰۳

    House of Rage

    In this realm, there's a house, in which no emotion is allowed, but anger. 

  • نظرات [ ۲ ]
    • پنجشنبه ۵ مهر ۰۳
    I'm a beast, I'm a monster,
    a savage; and any other
    metaphor the culture can
    imagine, and I've got a caption
    for anybody asking; that is
    I'm feeling fucking fantastic.
    آرشیو مطالب