خداحافظ.
خداحافظ.
خداحافظ.
خداحافظ.
خداحافظ.
خداحافظ.
خداحافظ.
خداحافظ.
خداحافظ.
خداحافظ.
خداحافظ.
خداحافظ.
خداحافظ.
خداحافظ.
خداحافظ.
خداحافظ.
خداحافظ.
خداحافظ.
خداحافظ.
خداحافظ.
خداحافظ.
خداحافظ.
خداحافظ.
خداحافظ.
خداحافظ.
خداحافظ.
خداحافظ.
خداحافظ.
خداحافظ.
خداحافظ.
خداحافظ.
خداحافظ.
خداحافظ.
خداحافظ.
کمی بعد از بیست و چهار سالگی فهمیدم بیشتر و زودتر از اون چیزی که فکرش رو میکردم Give up کردم/میکنم. چیزی که نفهمیدم این بود که پس چرا اینقدر احساس خستگی میکنم؟ انگار که تمام مدت در حال جنگ باشم. نمیشه هم در حال مقاومت باشم و هم در حال رها کردن. شاید مشکل همینه، دائم در حال کشیده شدن توسط دو نیروی مخالفم.