Faceless

توی تابوت بودم ولی قلبم می تپید.

.

 امروز لای یکی از دفترهای قدیمیم یه نوشته از خرداد 98 پیدا کردم: "اون سارایی که بین داستان ها و طراحی هاش گم شده بود کجاست؟" انگار داشتم می پرسیدم خودم رو کجا گروگان گرفتم. چه خوب که می تونستم جواب بدم: "همین جاست، همین جا... ." 

سیاه کردن اغلب موثرترین راه بیرون ریختن روحم و ادامه دادنم بوده. چیزهایی هست که فقط از طریق این کانال می تونم تجزیه شون کنم.

.

یه چالش دیگه با آمایا، این بار برای هفت روز. چالش خط و حرف چالش محبوب منه، هر موقع بهش نیاز پیدا کنم سراغش میرم. 

برای کسایی که تازه این چالش رو می بینند، از اینجا می تونید باقی کارهام رو ببینید. 


پ.ن: نظرات تا یک هفته بازه.