دیروز چند ساعتی رو خونه ی لئو گذروندم. از معدود کساییه که راحت باهاشون حرف میزنم و دغدغه ی چطور دیده شدن، مراقب بودن و تصحیح کردن خودم رو ندارم. صحبت کردن باهاش و به اشتراک گذاشتن ایده هامون از کارهای موردعلاقمه. جایی از حرف هامون گفت: سارا تو به جزئیاتی دقت میکنی که هیچ کس دیگه ای نمی کنه.
میدونستم، خیلی وقته که میدونم. مسئله اینجاست که کاربردی هنوز براش ندیدم. به صورت از پیش برنامه ریزی شده، انگار که ویژگی خاص ثبت شده توی سیستم وجودیم باشه، چیزهایی رو میبینم و توی خاطرم میمونن که خیلی های دیگه توی همون موقعیت نمیبینن. موهبت قشنگیه، به صورت غیرارادیه و ازش لذت میبرم، اما به نظر میاد بی استفاده است - هنوز.
بهش گفتم: حرف هایی که بقیه بهم میزنن رو یادم نمیمونه. می بینی؟ بهت جزئیاتی رو گفتم که تو یادت نمی موند، اما حرف هایی که شخص مقابلم بهم زد رو اصلا به خاطر نمیارم! با اینکه می دونم بهش گوش میدادم و حتی چندتا جمله رو چندبار برای خودم تکرار کردم تا از یادم نرن. میتونم بگم مضمون حرف ها چی بود، میتونم حس طرف مقایل رو موقع گفتنش بهت بگم، میتونم حس خودم رو بگم ولی گفته ها رو نه. دارم فکر می کنم که شاید مجبور شم از این به بعد صداشون رو ضبط کنم.
نمیدونم باید این پلات ها و تصویرهایی که توی ذهنم دارم چیکار کنم در حالی که چیزهای مهم تری اون پشت شروع به محو شدن می کنن.