سال گذشته در این روز نوشتم:
از آخرین باری که فکر کردم دارم چیزی رو که میبینم، از تلویزیون تماشا میکنم سال ها گذشته. وقتایی که از مدرسه بیرون میومدم و سمت سرویس میدویدم، به کفشای ال استار سرمه ایم نگاه می کردم. و حس میکردم توی جایی نشستم و از فاصله ی نزدیک به صفحه ی تلویزیونی که کفشای درحال دویدن رو نشون میده نگاه میکنم.
اما امروز دوباره حسش کردم. وقتی توی اتوبوس داشتم از دانشگاه برمیگشتم خونه، وقتی توی اون تونل به سمت متروی حقانی راه میرفتم و مردم رو میدیدم، وقتی اون پایین توی ایستگاه راه میرفتم و حرکت کردن قطار اون سمت خط رو میدیدم، همه اش شبیه یه فیلم بود. شبیه اینکه توی فاصله ی نزدیک به صفحه ی تلویزون نشسته باشم و حرکت آدما و قطار رو تماشا کنم.
شبیه به فیلمه. شبیه یه فیلم که توش من به راهم ادامه میدم و وارد تونل میشم و چراغای سفید توش رو دنبال میکنم.